×

تعزیه حر
شبیهخوانان به ترتیب ورود:
ابن زیاد
خطیب
حر
ابن سعد
هاتف
شمر
امام حسین (ع)
حضرت عباس (ع)
حضرت علیاکبر (ع)
حضرت زینب (ع)
حضرت سکینه (ع)
ظهیر
مصعب
پسر حر (ع)
ابن زیاد:
ای اهل کوفه چرخ به کام یزید شد
شکر خدا که دولت او بر مزید شد
مسلم خروج کرد سرش را به باد داد
هانی برای بیعت مسلم شهید شد
هر کس کند مخالفت به بیعت یزید
نامش ز روی سطح زمین ناپدید شد
هر کس کند متابعت شاه کامکار
نزد خدا و خلق خدا روسفید شد
خطیب:
ای اهل کوفه پیر و جوان جمله بنگرید
آوردهایم خبر به شما حکم بر عبید
او والی است کوفه و اطراف کوفه را
ابن زیاد را حکومت دارالخلافه را
هر کس کند اطاعت سلطان کامکار
البته میشود به جهان میر و نامدار
هر کس کند قبول حسین و امامتش
گردد به دهر خوار و شود خاک بر سرش
ابن زیاد:
ساقی بریز باده گلگون به جام ما
مطرب بزن که دور فلک شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
خطاب من به تو ای قاصد نکو منظر
بگو به من چه نوشته است اندر این محضر
خطیب:
بدان امیر فرستاده شاه خطه شام
چهار بقچه خلعت به احترام تمام
یکی برای تو و دیگر ایا سرور
برای حر ریاحی سپهبد لشگر
یکی دیگر بود از ابن سعد کینه شعار
یکی دیگر بود از شمر مرتد غدار
بپوش خلعت خود را تو با دل شادان
دیگر تو خلعت هر یک به صاحبش برسان
ابن زیاد:
ساقی بریز می و مطرب بزن نوا
خوش خوان بخوان، بخوان که جهان شد به کام ما
خیزید و یک دو ساغر مینا بیاورید
مینا به کار ناید و صهبا بیاورید
مینا به کار ناید و کشتی کنید پر
کشتی کفاف ندهد دریا بیاورید
ای مجمع عرب همگی مستمع شوید
حکمی رسیده است ز شاه جهان یزید
آید حسین ز شهر مدینه سوی عراق
باید به کشتنش بنمایید اتفاق
مضمونش این بود که همه قوم محتشم
باید که راه تنگ بگیرید از کرم
یا بیعت یزید نماید کنون قبول
یا تغی کین کشید به پرورده بتول
کنون بیا به برم ای خطیب نیک کلام
بگو چه نکته نوشته است اندر این ایام
مرحبا این خطیب نیک کلام
گیر از من تو زود این انعام
زود بر خوان تو حکم سلطان را
کن بیان حکم هادی فرمان را
خطیب:
مستمع باشید خلق کوفه یکسر خاص و عام
تا بخوانم بهرتان فرمان شهنشه تمام
این نوشته آن یکی نامه که بیچون و چرا
کردهام در کوفه من والی عبیدالله را
هر که پیچد سر ز حکمش میدهم جانش بباد
آتش سوزان زنم بر خانمانش از عناد
لاجرم هر کس که گردد طالب رفتار او
کرده راضی خاطر شه را بسی کردار او
بدان امیر نوشته است شاه خطه شام
یکی رقم به تو با احترامهای تمام
حکومت است عبید زیاد در کوفه
به خلق کوفه عیان و رفعت و جلال تمام
حکومت ختن را همان خجسته سیر
عطا نموده به حر دلیر نامآور
حکومت ری و جرجان به ابن سعد شریر
سپاه موصل و کرکوک را به شمر دلیر
روانه کن همه را با سپاه بیحد و مر
دو راه تنگ بگیرند به آن شه با فر
ابن زیاد:
ساقی بریز باده گلگون به جام ما
مطرب بزن که کام جهان شه به کام ما
ساقی نقاب ز رخ خاتون جم بگیر
افتاده است سکه دولت به نام ما
طبال طبل کوب، مغنی بزن نوا
که آوردهاند سر خط خون امام ما
یاران کجاست حر سرافراز شیرگیر
یاران کجاست حر که نباشد ورا نظیر
گویید بیمضایقه آید به محفلم
شاید از او گشوده شود عقده دلم
حر:
هان ای امیر در برت این لحظه حاضرم
لیکن ندانم از چه ره افسرده خاطرم
باشد سه چهار روز که هر لحظه میتپد
بیاختیار این دل غمدیده در برم
گر مطالبی بود بنما زودتر عیان
شاید دهد جلای به قلم مکدرم
ابن زیاد:
قلیان برای حر دلاور بیاورید
چایی برای او ز سماور بیاورید
ای حر رسیده است ز شام این زمان نوید
آوردهاند نامه برای من از یزید
مضمونش این بود که حسین آید از حجاز
سوی عراق با حرم آن شاه سرفراز
شورش فکنده است به روی زمین که من
هستم امام خلق به آیین ذوالمنن
بگزین یکی سپهبد کار آزمودهای
ز ابطال دهر گوی سعادت ربودهای
با لشگر گران همه خونخوار و جنگجو
تعیین نما سوی شهنشاه کنند روی
آن پردلی که میکند این امر را تمام
باشد تیول وی خوی و تبریز والسلام
ای حر معین است که هستی تو در عرب
هم صاحب قبیله و هم صاحب نصب
دشمنکش و سپاهکش شیر اوژنی
روز نبرد صبد چه قباد و تهمتنی
این امر را به حکم یزید اختیار کن
برخیز آهوان حرم را شکار کن
شوشتر که همه بهترین ملک عالم است
از ملک خود شمار که بهرت مسلم است
حر:
بشنیدم ای امیر همه گفتههای تو
من هم بر آن سرم که بجویم رضای تو
فرمان تو است آن که من ای خسرو جهان
رو آورم به جانب آن شاه انس و جان
از بهر این عمل چه مرا کردی اختیار
خلوتنما دمی که نهان گویمت جواب
ابن زیاد:
برخیز که جانب خلوت کنیم رو
با یکدیگر دمی بناییم گفتگو
هر یک به عقل خویش کنیم استخارهآی
از بهر این مقدمه جوییم چارهای
حر:
هان ای امیر گوش به من دار یک زمان
تا گویمت نتیجه این کار را عیان
گفتی مه مدینه برون آمد از حجاز
همراه عون و جعفر و عباس رزم ساز
من با سپاه کوفی و شامی به عزم جنگ
رو آوریم جانب آن شاه بیدرنگ
هر جا به وی رسم حرمش را کنم اسیر
اقوام و اقرباش کنم جمله دستگیر
این کار نیست در خور ما و سپاه ما
بازیچه نیست جنگ به اولاد مصطفی
آنها ز نسل اسدالله غالبند
در روز رزم همچو هژبران سالبند
عباس اگر به رخش سعادت شود سوار
رو آورد به لشگر جرار بیشمار
از صولت و صلابت آن میر محترم
لشگر کند چه گله گوران ز شیر رم
از یک نهیب و نعره الله اکبری
نه لشگری به جا، نه سپهدار لشگری
فرزند ارجمند حسین نامش اکبر است
شبه محمد است به وقت چه حیدر است
آرد اگر به گرز گران آن جناب دست
بر فوج فوج لشگر ما آورد شکست
قاسم نهال نوگل بستان مجتبی
در روز رزم یکه سواریست لافتا (فتی)
آرد اگر به نیزه دل دوز عیون، دست
از جملهای به لشگر ما آورد شکست
بنهد اگر حسین به عقاب سمند زین
شمشیر برکشد ز پی قتل مشرکین
سرهای پر دلان همه افتد به روی خاک
تنهای کودکان شود از بیم چاک چاک
این رزم را تو سهل مدان و مختصر مگیر
این رزم مشکل است و خطرناک ای امیر
هستی بر یزید تو چون صاحب احترام
این چنگ را به صلح مبدل نما تمام
ابن زیاد:
ای حر ز گفتگوی تو آزرده شد دلم
شد صعبتر از این سخنان حل مشکلم
من داشتم گمان که تو از فرط پر دلی
بیمعذرت زنی به کمر دامن یلی
از ظلم و کینه آل علی را کنی تمام
گردی به جاه و مرتبه مشهور خاص و عام
لیکن به باره تو غلط بود این گمان
زیرا که گشتهایم به غم و غصه توأمان
اکنون که خوف برده ز کف اختیار تو
مأیوس گشتم از تو و از کارزار تو
زین ادعای بیهده کوتاه کن سخن
دیگر دم از شجاعت و مردانگی مزن
حر:
یابن زیاد نیست مرا خوفی از جدال
همانند روز عید بود نزد من قتال
لیکن کسی که در دو جهان رهنما بود
در رتبه گوشواره عرش علی بود
جدش بود محمد و بابش بود علی
زهراست مادرش به جهان دختر نبی
این امر را چگونه کنم اختیار من
برگو چگونه تیغ کشم بر شه زمن
با او نبرد و حرب نمودن بسی خطاست
هر کس به او ستیزه کند زاده زناست
این امر را تو سهل مدان مختصر مگیر
بگذر ز من تو دست بدار ایها الامیر
بگذر از این اراده که دارای تو در نظر
برپا مکن تو فتنه که راهیست پر خطر
ابن زیاد:
ای شیر صولتان که به هنگام کارزار
هر یک عنان ربوده ز گردان روزگار
از صولت شماست که در عرصه نبود
شاهنشهی برای یزید است برقرار
بنوشته است نامهای اکنون یزید دون
از پر دلان عرصه میدان کارزار
باشد امیر آن که رود سوی کربلا
راس حسین جدا کند از تیغ آبدار
ابن سعد:
بردی از این سخن ز دل جملگی قرار
ما را به نور چشم پیمبر بود چه کار
ابن زیاد هر چه تو فرمان دهی رواست
لیکن به جنگ زاده حیدر کجا رواست
کی تیغ میکشد به رخ انور حسین
کی میتواند آن که کند خاطرش فگار
بازیچه نیست کشتن اولاد مصطفی
زین گفتگو گذر تو ایا شوم بیحیا
جز کشتن حسین هر آن امر دیگری
سازی به حق قیام کنم ای ستم شعار
ابن زیاد:
فرمان چند کرده رقم خسرو زمان
هر یک به نام شهری ایا مهتر جهان
بازیچه نیست حکم یزید است ابن سعد
باشد هر آنچه مصلحت کن برم عیان
ابن سعد:
ای آنکه هست بر تو نظام دلاوران
از کار خویش ماندهام آشفته من بدان
نگذشته مدتی ز وفات محمدی
این دم به قتل نوگل او بستهام میان
انصاف ده چه سان به حسین تیغ برکشم
گیرم شهید کینه کنی اکبر جوان
فردا جواب ختم رسولان چه میدهی
در نزد جد و باب و خداوند انس و جان
باری ز شمهای که رقم کرده در برت
از نام هر یکی به برم یک به یک بخوان
ابن زیاد:
یابن سعد آن چه در این حکم و در این فرمانست
بصره و موصل و کرکوک و ری و جرجانست
هر که در دل هوس حب ریاست دارد
بیتکلم یکی از پنج رقم بردارد
عهده قتل حسین باز به گردن گیرد
برود از ره کین راه به دشمن گیرد
ابن سعد:
گرچه این کار مرا خوار به محشر دارد
خجل اندر بر زهرا و پیمبر دارد
لیک هر کس که بود طالب اسباب جهان
دست از ملت و از دین جهان بردارد
نام ری بردی و از دین برونم کردی
گر بگویم ز من این قول که باور دارد
رقم سلطنت ری بده اینک تو ببین
کیست بر قتل حسین دست به خنجر دارد
نایب سلطنتم کن که ز جورم زهرا
معجر نیلی از این واقعه بر سر دارد
ابن زیاد:
ای حر نامور تو به نامآوران قوم
کمتر نئی به دهر تو از پردلان قوم
از چه نشستهای خموش ای عزیز من
خنجر بکش به خنجر آب آوران قوم
بر بند آب را به رخ خسرو جهان
تا نام تو به دهر شود از سروران قوم
حر:
ای میر با نظام توای کاردان قوم
از دل ذلیل دهر همه مهتران قوم
بنشستهام خموش ز تعبیر روزگار
هر لحظه طرح نو رسد از یاوران قوم
حیران و واله غرق محیط فکارتم
غواصوار غوطه خورم در میان قوم
این کار نیست در خور من ایها الامیر
بگزین یکی سپهبدی از سروران قوم
ابن زیاد:
ای حر مکن تو وحشت و کم اضطراب کن
خود را به یاد خلعت شه کامیاب کن
خوش ساعتی است جمله بپوشان به تن زره
در نزد خلق جلوه چه افراسیاب کن
فرزند حر بیا که دهم خلعت تو را
در این سفر حمایت احوال باب کن
مصعب بپوش خلعت و بر جنگ دلیر
کتف زنان کبود ز چوب و طناب کن
ای میر آخور از همه اسبان تیزرو
آهو روش چهار فرس انتخاب کن
گلگون و نیله و کهر و دیگری سمند
از یال تا به دم همه پرپیچ و تاب کن
گلگون برای حر که سپهدار لشگر است
زین و یراق برزن و چون آفتاب کن
چون شمر رخت ماتمیان را کشد به نیل
آن اسب نیلهاش تو به زیر رکاب کن
از بهر مصعب آنکه نظیرش به دهر نیست
اسب کهر لجام بنه ماهتاب کن
از بهر ابن سعد تو اسب سمند را
آور به زیر زین به زودی شتاب کن
ای حر تو کم هراس و کم اضطراب کن
رزمی چو رستمانه و افراسیاب کن
چون روبرو شدی به حسین وقت گفتگو
آهسته نی، درشت سوال و جواب کن
خلعت برای حر دلاور بیاورید
شال و قبا و خنجر و اسپر بیاورید
حر:
حمد خداوندگار راحم قدوس
تحفه و صلوات بر محمد مبعوث
چند خورم زین جدال غصه و افسوس
مطرب حربی برآر زلزله از کوس
بهر محمد فریضه آمده صلوات
شاهد مدح علیست چند از آیات
جمله ثنا خوان او جماد و نباتات
بضعه احمد به پیشش آمده مأنوس
مطرب حربی برآر زلزله از کوس
ای زره تنگ حلقه در بر من باش
حافظ جان در بدن، تو بر تن من باش
گر رسد عباس به جنگ یاور من باش
دانه این حلقههات من بزنم بوس
مطرب حربی برآر غلغله از کوس
مغفر زرین تو دفع خصم نمایی
باب فتوحات بر رخم بگشایی
دفع مخاصم تو از سر بنمایی
من نهمت بر سرم چو افسر کاووس
مطرب حربی برآر غلغله از کوس
تیغ مرصع توری که در صف هیجا
خون بخوری جای آب از تن اعداء
رأس یلان بر یلان بر زمین چو صخره شماع
از تو درافتد در او معلق معکوس
مطرب حربی برآر غلغله از کوس
ای تو سپر ای به تن مهین مدور
حافظ و مستحفظی به شخص هنرور
کتف بیندازمت چه نقش مصور
تا به تماشا رسد تهمتن و هم طوس
مطرب حربی برآى زلزله از کوس
ای فرس بادپا تو رخش تکاور
شو چه کمک در میان خون تو شناور
گرم به رفتن برو چه رفتن طاووس
مطرب حربی برآر غلغله از کوس
یارب گواه باش که از دل نمیروم
راضی به قتل سبط پیمبر نمیشوم
یارب چه سان به روی حسین تیغ برکشم
دستم بریده باد اگر تیغ برگشم
حر کجا و دشمنی آل مصطفی کجا
گویم چه در جواب بر خیرهالنساء
لیکن چه چاره حکم یزید دغاست این
ناچار رفتنم، ذمی حرب شاه دین
هاتف:
ای حر خورشید رو تعجیل کن تعجیل کن
ای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کن
زود رو در خدمت شاه شهید
ای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کن
حر:
میروی ای حر که بندی آب بر آل رسول
در میان جنت و دوزخ یکی را کن قبول
هاتفی گوید ز مابین زمین و آسمان
خوش به حالت حر روانی جانب باغ جنان
هاتف:
خدمت سلطان مظلومان حسین
زودتر خود را رسان ای نور عین
روی در جنت نما ای باوفا
جمله شادانند از بهر شما
حر:
نمیدانم چه حکمت باشد از بهر من ای داور
کمر بستم پی قتل حسین فرزند پیغمبر
دمادم میرسد مژده مرا از عالم بالا
اگر صد جان مرا باشد کنم ایثار آن مولا
ولیکن طبل بنوازید تا گردد حسین آگاه
اگر چه مژده میآید مرا بر جنت الماوا
ابن زیاد:
ای ابن سعد نیز تو با جمله یاوران
سردار این سپاه تو را کردهام بدان
باید چنان تو تنگ بگیری به کارزار
شاید ز راه ظلم کند بیعت اختیار
این خلعت از یزید به تو میدهم بدان
باید سر حسین نمایی تو بر سنان
ابن سعد:
کنون قتل حسین از جان و دل در کار میبندم
ز بهر ملک ری کافر شوم زنار میبندم
بزن طبل بر طبل و برآور صوت طبلان را
که امروز بر لشگر سپهسالار میگردم
ابن زیاد:
ایا شیر بیابان بلا ای شمر ذالجوشن
غضب آلوده سردار سپاه ای مرد شیرافکن
عجب خاموش بنشستی مگر خوفت به دل آمد
ز زور بازوی سردار نسل شاه خیبر کن
زمانی همچو سرداران تو دستت را بزن بالا
برای قتل شاه دین بزن اندر کمر دامن
چه داری در نظر ای شمر مردود ستم گستر
نما این راز را افشا برم ای ظالم پر فن
شمر:
ز خون آل حیدر گر نسازم دشت را گلشن
عبث خوانند در عالم مرا شمر ابن ذالجوشن
تمام آل احمد را به دشت کربلا از کین
بریزم از دم تیغ ستم من خونشان از تن
منم آن کس که اندازم ز پشت زین به روی خاک
تن پاکی که پروردیش زهرا بر سر دامن
منم آن کس که سازم غرق خون از تیغ خون ریزم
منم آن کس که اکبر را بدرم مثل روئین تن
اگر باشد سلیمان جهان هم رزمم در میدان
ربایم از سر زینش چه آن گردان روئینتن
ابن زیاد:
چیست منظورت بگو ای صاحب تیغ و سنین
شمر:
عزم آن دارم که بندم آب بر روی حسین
ابن زیاد:
غیر از اینت چیست منظور ای دلیر جنگجو
شمر:
در رسیدن تیر بارانش کنم از چارسو
ابن زیاد:
فکر دیگر چیست با من بازگو ای پر جفا
شمر:
دست عباس علی را سازم از پیکر جدا
ابن زیاد:
مطلب دیگر چه میباشد مکن از من نهان
شمر:
جسم اکبر را ز خنجر میکنم در خون تپان
ابن زیاد:
دیگرت مطلب چه باشد بازگو ای کامکار
شمر:
عیش قاسم را عزا سازم که ماند یادگار
ابن زیاد:
آشکارا کن تو منظور خودت ای محترم
شمر:
حلق اصغر را ز پیکان بلا از هم درم
ابن زیاد:
بازگو دیگر چه منظوریست اندر سر تو را
شمر:
با دم خنجر حسین را سر ببرم از قفا
ابن زیاد:
بعد قتل سبط پیغمبر چه داری در خیال
شمر:
جسم او را با شمر اسبان نمایم پایمال
ابن زیاد:
بعد از اینت چیست منظور ای تبه کار لعین
شمر:
خیمه را ویران کنم بر فرق زینالعابدین
ابن زیاد:
با سکینه دختر او پس چهها خواهی نمود
شمر:
ای امیر از ضرب سیلی میکنم رویش کبود
ابن زیاد:
مرحبا بر تو ایا شمر ستمکار شدید
مرحبا بر تو ایا دشمن آل حیدر
کمر قتل حسین را تو ببندی به میان
بشو این دم تو روان با سپه بیحد و مر
رقم ملک ری و خلعت نیکو بستان
لایق خدمت تو هست همین خلعت زر
شمر:
امشب ز ساغر می ساقی شراب خور
بر دولت یزید شده کامکار شمر
ساقی بریز باده گلگون به جام ما
مطرب بزن چغانه که شد بخت یار شمر
پوشم به تن زره که مرا آمده غرور
بندد کمر به قتل شه دین شعار شمر
ای خود زرنگار درخشنده چوی شوی
شایستهای به تارک خورشیدوار شمر
احسنت بر تو ای خنجر خونریز نابکار
جانهای پردلان ز تو گردد شکار شمر
پوشم به پای چکمه که دارم سر سفر
شاید فتد به کرببلا رهگذار شمر
بر پای چکمه تا شکنم سینه حسین
ای بخت واژگون دل امیدوار شمر
طبال بهر رفتن ما اضطراب کن
از های و هوی طبل جهان را خراب کن
ای تیغ بیدریغ تو در دشت کربلا
از خون حلق تازه جوانان خضاب کن
طبال طبل کوچ بزن بهر رفتنم
عزت برای ماست ز ما اجتناب کن
امام حسین:
ما را زمانه خوانده به مهمان کربلا
رو کردهایم سوی بیابان کربلا
بر ما ز راه ظلم اجل هم عنان شده
تا وعدهگاه ما صف میدان کربلا
حضرت عباس:
ما میرویم جمله به میهمانی ای فلک
آن میهمانی که تو میدانی ای فلک
جانها گرفته بر سر کف کردهایم نثار
سوی منای دوست به قربانی ای فلک
ما جملگی به هدیه بر دوست میرویم
هر یک هزار گوهر ربانی ای فلک
علیاکبر:
ما بلبلان گلشن خلدیم با تمام
ما طایران گلشن قدسیم والسلام
بر ما زراه ظلم اجل هم عنان شده
بر کف گرفته است عنان تمام ما
منزل به منزل پی هر غم رسد غمی
عیش و نشاط گشته به ما جملگی تمام
زینب:
زین سفر یارب پریشانم نمیدانم چرا
میتپد دل در برم یارب نمیدانم چرا
بیسبب از دل همه خیزد نوای الفراق
با چنین جمعیتی خاطر پریشانم چرا
سکینه:
ماییم بلبلان بیابان کربلا
ماییم نوحهخوان شهیدان کربلا
من دختر حسینم و آواره از وطن
ای چرخ رحم کن به غریبان کربلا
امام حسین:
همرهان چیست که فریاد و فغانی دارید
بازگویید اگر سر نهانی دارید
حالیا موسم سربازی و ایام گل است
آخر دی نشده از چه قرانی دارید
زینب ای اختر برج شرف و عزت ناز
ناله کم کن تو چنین، سروروانی دارید
زینب:
ای برادر چه کنم درد نهانی دارم
زان سبب ناله و فریاد و فغانی دارم
ترسم از آنکه مبادا از تو جدا سازندم
من که کم طالعی خویش گمانی دارم
به خدا نیست به من تاب و توان از غم تو
به جمال رخت آرام و توانی دارم
سیل خون از دیده بارانم نمیدانم چرا
بوالعجب کاریست آه و ناله میخواهد دلم
امام حسین:
خواهر این ناله جانسوز تو آخر دارد؟
بیقراری مکن این روز تو آخر دارد
حالیا گریه ز بد عهدی ایام مکن
بعد از بخت بد آموز تو آخر دارد
زینب:
منعم از گریه مکن خواهش و افغان دارم
شکوه از دست جفاکاری دوران دارم
صبر دانم بودم چاره ولیکن جانا
طاقتم نیست برادر چه کنم جان دارم
باورم نیست اگر ز آنکه پریشان حالم
نالههایم تو ببین داغ فراوان دارم
امام حسین:
بیا نزد من عباس ای برادر جان
بیا نما به من این منزلی که گشته عیان
رسیده بوی غمی زین مکان مرا به مشام
بگو به من که همین دشت را چه باشد نام
عباس:
بدان فدای تو گردم ای شه خوبان
بدم به همره بابم امام عالمیان
در این زمین بلاخیز چون نمود مکان
کشیده آه ز دل دیدهاش شد گریان
سوال کردم از آن شاه مسند و تمکین
پدر فدای تو گردم چرا شدی غمگین
جواب داد پدر گریهام برای شماست
همین زمین بلاخیز دشت کرببلاست
تو با حسین و عزیزان شهید میگردید
در این زمین بلاخیز شهید میگردید
ز گفته پدرم، پادشاه روز جزا
به یقین و صدق بود این زمین کرببلا
امام حسین:
گر این زمین به قول پدر کربلا بود
اینجا محل ریختن خون ما بود
اینجاست آنکه ناله به عرش علا رود
دست از تنت بردارم اینجا جدا شود
اینجاست آن زمین که علیاکبر جوان
رأسش ز ظلم کینه اعدا جدا شود
اینجا ز کین عروسی قاسم عزا شود
در این زمین سکینه به غم مبتلا شود
سازند اسیر از ره کین خواهران من
زنجیر کین به گردن زینالعبا شود
عباس:
ای شهسوار عرصه کونین یا حسین
از بهر چیست اشک بریزی ز هر دو عین
ای سید سعید چرا گریه میکنی
ای خلق را امید چرا گریه میکنی
امام حسین:
عباس نوجوان تو بدان ای برادرم
بینم تو را شهید کنند در برابرم
ناکام و نامراد علیاکبر جوان
از جانب دیگر علیاصغر به خون تپان
بعد از شهادت همه یاران در این مکان
من کشته میشود ز جفای مخالفان
عباس:
ای جان من فدای کلامت نگو نگو
باشی به ملک امر الهی تو کامجو
گر مطلبی توراست بیان کن کنون به من
کوشم به خدمت تو در این دشت پر محن
امام حسین:
بیار نزد من عباس قبضهای زین خاک
نظر نما و ببین دیدهام شده نمناک
عباس:
بگیر خاک فدایت شوم برادر جان
ببوی، شرح بفرما تو از ره احسان
امام حسین:
مژده ای قربانیان ماوای قتل ماست این
بار از محمل گشایید زانکه جای ماست این
ای عزیزان بر سر کوی منی منزل کنید
خویش را آمده بهر خنجر قاتل کنید
هست این خاک ای عزیزان تا به محشر جایگاه
بهرتان ای یاوران خامس آل عباء
ایا برادرم عباس، اهل بیت مرا
پیادهساز در اینجا به آه و شور و نوا
عباس:
مسافران دیار بلا پیاده شوید
مخدرات رسول خدا پیاده شوید
بیاورید فرود این کجاوه و محمل
که تا کنیم در این سرزمین کنون منزل
امام حسین:
خطاب من به تو عباس ای نکو اطوار
نما تو مالک این بقعه را برم احضار
بود میان همین بادیه به اصل و نصب
ظهیر نام بزرگیست او به خیل عرب
بیار در برم او را ز راه غمخواری
که تا کنم زوی این ملک را خریداری
عباس:
ایا جماعت اهل قبیله سرتاسر
ز یمن مقدم سلطان دین شوید خبر
رسیده است در این سرزمین دشت بلا
ظهیر نام طلب کرده او ز خیل شما
ظهیر:
سلام من به تو باد ای جوان نیک لقا
چه مطلب است تو را با ظهیر ای آقا
منم ظهیر بزرگ قبیلههای عرب
بگو تو مطلب خود را ایا صحیح نسب
عباس:
شاهی که ملک به درگه او
روید به مژه غبار راهش
بنموده نزول اندر اینجا
چون هست محل قتلگاهش
منزل به همین زمین نموده
افزوده به عرش و عز و جاهش
ظهیر:
هزار شکر که خواسته مرا امیر عرب
خطاب من به شما جمله سروران عرب
حسین نزول شرف کرده است ارزانی
بیاورید برش گوسفند قربانی
امام حسین:
نعمالله خداوند محبان رسول
شد مرا هدیه قربانی ایام قبول
دست از دشنه بدارید که با خود دارم
ز جوانان فراون که شوندی مقتول
از شما راضیام ای قوم خداوند ز جان
هست همراه جوانان که نمایم قربان
چون شدم عازم این دشت پر از خون و محن
بهر قربانی آوردهام هفتاد و دو تن
گر شما راست سر خدمت یاری منظور
بفروشید همین بقعه که ما راست ضرور
ظهیر:
فدای مقدم تو ای امام کل عباد
نمودهام به تو هدیه ایا امام رشاد
همین زمین بلاخیز را به رنج و تعب
فداست بهر قدوم مبارک زینب
امام حسین:
اندر این امر نهانیست که باید دیدن
گل بسیار از این باغ بباید چیدن
این مکان منزل ما آل عبا خواهد شد
نظر اهل جهان تا به سما خواهد شد
قدسیان جبهه اخلاص در این خاک نهند
چشم امید در این خاک به افلاک نهند
از من این زر بستان و تو زمین را بفروش
دلم از شوق شهادت رود این دم از هوش
ظهیر:
جان آقا، جان من قربان تو
من شوم آقا بلاگردان تو
این سخنها را مگو ای نور عین
جمله میگردیم قربان حسین
شوم فدای تو آقا خدا نگهدارت
خدا وجود شما را از بلا نگهدارد
حر:
یاوران خیمه و خرگاه به پا میبینم
نور او بتسه تتق تا به سما میبینم
وادی طور بود ذات خدا جلوه نما
یا که موسی به کف دست عصا میبینم
گوئیا در نظرم عرش مجید است عیان
که در آن آیینه قبلهنما میبینم
یا بود خیمه و خرگاه حسین بن علی
همه چاکر به برش عرش علا میبینم
کیست آن سرو دلاور که علمدار بود
ز دو کتفش هنر شیر خدا میبینم
نوجوانی چو محمد به نظر میآید
به خدا بیشک و شبهه است به جا میبینم
مجلس نور بود ای فلک این وادی طور
نوجوانی دیگرش کف به حنا میبینم
طبل کوبید و دم اندردم و شیپور نهید
که من امروز عجب شور و نوا میبینم
امام حسین:
ایا سکینه دیگر آه و نالهات از چیست؟
سکینه:
پدر فدات شوم این گروه بیدین کیست؟
امام حسین:
ایا سکینه چرا رنگ از رخت پرید؟
سکینه:
پدر فدات بترسیم از سپاه یزید
امام حسین:
عزیز من مکن اندیشه تو از این لشگر
سکینه:
پدر فدات به تشویشم از علیاکبر
امام حسین:
ایا سکینه مبر و تاب و هوش مرا
سکینه:
پدر فدای تو گردم بگو روم به کجا
امام حسین:
سکینه گریه مکن این سپه مسلمان است
سکینه:
پدر فدات شوم ضعف من نه از آن است
امام حسین:
سکینه کوفه همه شیعیان باب منند
سکینه:
بترسم آنکه تو را از ستم شهید کنند
امام حسین:
سکینه شیعه این چنین جفا به ما نکنند
سکینه:
بترسم آنکه دو دست عمم جدا بکنند
امام حسین:
سکینه گریه مکن میروی به سوی وطن
سکینه:
پدر فدات بیا و نما مرا تو کفن
سکینه:
شد اول مصیبت و غم حلقه زد به در
از خوف این سپاه مرا دل تپد به بر
یارب حفیظ باش حسین را تو از بلا
حیف است من یتیم شوم حال ای خدا
امام حسین:
ای روزگار دست جفایت بریده باد
ار کف عنان توسن عمرت بریده باد
ای نیلگون رواق ز جور مخالفان
هم کودکان یتیم و دیگر خواهران اسیر
سکینه:
حسین بییاور است اللهاکبر
میان کافر است اللهاکبر
رسدگر ابن سعد این لحظه از راه
سیاهم معجر است الله اکبر
زینب:
برادر جان چه شور و محشر است این
امام حسین:
امان زینب که فوج لشگر است این
زینب:
شده گویا سیاه اندر بر من
امام حسین:
بدان زینب سیه شد اختر من
زینب:
ندارم یاوری بیغمگسارم
امام حسین:
بیا زینب کسی بر سر ندارم
زینب:
چه محشر شد سپه برگو کیانند
امام حسین:
چه گویم این سپه از کوفیانند
زینب:
غریب افتادی اندر چنگ اعدا
امام حسین:
ببین خواهر حسینت مانده تنها
زینب:
امان از این ستم الله اکبر
امام حسین:
کمر بر کشتن من بسته لشگر
زینب:
مگو از غصه روزم گشت چون شب
امام حسین:
مزن بر سینه و سر حال زینب
زینب:
برادر پس بیا فکری به ما کن
امام حسین:
بیا خواهر علاج درد من کن
زینب:
ایا امام زمان داور زمان و زمین
مرا تو سایه سر باش ای ضیاء دو عین
از این قضیه مرا تاب و استقامت نیست
تن ضعیف مرا تاب این حکایت نیست
امام حسین:
با شتاب عباس شو بر سوی این لشگر روان
با خبر شو حال این لشگر نما بر ما عیان
این سپه چند است تعدادش ایا والامقام
کیست سردار سپه ای آفتاب با نظام
عباس:
به چشمم سرمه ریز از خاک نعلین
که من فرمان برم بالرای والعین
ای سپاه جنگجو سردار این لشگر کجاست
پیشوای این گروه زشت بداختر کجاست
کیست یاران مهتر این قوم بیشرم و حیا
حکمران این سپه سرخیل این لشگر کجاست
حر:
ای جوان جنگجو سردار این لشگر منم
ای هژبر جنگجو سرخیل این لشگر منم
حکمران این سپه فرمانده در هر مرز و بوم
نامدار روز کین مشهور هر کشور منم
چیست مطلب بازگو ای شهریار باوفا
شیر مردان را ز مردی تارک و افسر منم
عباس:
گر تو فرمان دادهای بر این سپاه از خیر و شر
چیست منظور شما در کربلا کردن گذر؟
با که داری گفتگو، اندر دلت منظور چیست؟
از کدامین سرزمینی، عزم و پیغام تو چیست؟
حر:
ضیغم روز دغا، کیستی و نام تو چیست؟
عباس:
نام خود را تو بگو کیستی و کار تو چیست؟
حر:
نام من حر ریاحی، یل صفشکن است
عباس:
نام من حضرت عباس، یل صفشکن است
حر:
دودمان کهای و ماه ده و چار کهای
عباس:
گو به من حال که فرمانده تو از حکم که، سردار کهای
حر:
ابن مرجانه به من حکم ریاست داده
عباس:
تو مزن لاف بشو بهر جدال آماده
حر:
رزم شیران تو ندیدی مگر ای تازه جوان
عباس:
روز روشن بکنم پیش تو چون شام عیان
حر:
پهلوانان جهان در بر من حیرانند
عباس:
هفت اقلیم ز تیغم تو بدان لرزانند
حر:
پنجهام پنجه ابر پنجه تقدیر کند
عباس:
تیغ من روز به چشم تو شب تیره کند
حر:
اژدر و پیل و مگس در بر من یکسان است
عباس:
چرم شیر است برم در عوض خفتان است
حر:
پدرت هست یقین قاتل عمر و عنتر
عباس:
دست من هست بدان دست خدای اکبر
حر:
یابن حیدر تو مقدم به همه گردانی
عباس:
حال ای حر به جهان قدر مرا میدانی
حر:
آمدم آب ببندم به رخ شاه زمن
عباس:
بازگو مطلب دیگر تو ایا حر با من
حر:
من به این گرز گران کوه گران خاک کنم
عباس:
من ز شمشیر کنون پیکر تو چاک کنم
حر:
آمدم سر بنهم زیر خط فرمانش
عباس:
خادمم من به برادر بشوم قربانش
حر:
آمدم تا که کنم چاکری اکبر او
عباس:
آمدی تیر زنی بر گلوی اصغر او
حر:
آمدم خاک قدومش بنمایم به دو عین
عباس:
آمدی تا بنمایی به سنان رأس حسین
حر:
ز کوفه به فرمان ابن زیاد
رسیدم با لشگر کج نهاد
بگیرم سر راه را بر حسین
بیندازم اندر جهان شور و شین
ز خون تر کنم کاکل اکبرش
که سوزد دل مهربان مادرش
عروسی قاسم نمایم عزا
کنم رستخیز و قیامت بپا
ببین کوه البرز گرزم به دست
که بر کوه البرز آرم شکست
اگر بر فرازم همین گرز را
فرود آورم کوه البرز را
نبودی اگر حرمت مرتضی
نبود اگر حق خیرالنساء
همین دم بدیدی که با تیغ تیز
برآرم چنان زین سپه رستخیز
گرفتم که برم سر شاه دین
چه گویم بر خاتمالمرسلین
عباس:
چرا آنقدر لاف مردی زنی
چو عباس هرگز نزاده زنی
چو دست یدالله برآرم به جنگ
کنم عرصه بر لشگر شاه تنگ
اگر بر کشم نعرهای از جگر
کنم لشگرت جمله زیر و زبر
اگر اذن جنگ از حسین داشتم
چه تخمی تو را در زمین کاشتم
چه سازم که اذنم نداده است شاه
به یک حمله سازم شما را تباه
بیان کن به من ای حر پهلوان
کجا میروی با سپاه گران
حر:
مکن فخر عباس از پر دلی
که چون حر ز مادر نزاده کسی
اگر نام من ای یل نامور
به جیحون و هامون نماید گذر
ز خونم ز جیحون گریزد نهنگ
ز هامون به جیحون گریزد پلنگ
سنان گر بجنباند اسفندیار
بود نزد من کودک نیسوار
نوشته است بر قبضه خنجرم
که پهلوی سهراب یل بردرم
نمیلافم از رزم در دشت کین
گرت نیست باور بیا و ببین
نوازید طبل ای گروه دغا
پی قتل پرورده مصطفی
عباس:
خطاب من به تو باد ای حر نکو فر
بگو خیال چه داری کنون به مد نظر
به گوشواره عرش خدا چه خواهی کرد
بگو به من که به روز جزا چه خواهی کرد
حر:
آه افسوس دریغ ای شمع بزم عالمین
یابن حیدر بازگرد این دم برو نزد حسین
از زبان من حسین، شاه حجازی را بگو
در عراق پر مخالف ار چه آوردی تو رو
حالیا از بهر آشوب قتال آماده باش
لشگر آمد از پی جنگ جدال آماده باش
عباس:
ای برادر خبرت نیست چه غوغا برپاست
این همه لشگر بیدین پی خونریزی ماست
حر بود نام سپهدار ریاحی نسب است
لشگر زاده مرجانه سگ بیادب است
این قدر هست که معلوم نشد مذهبشان
نیست جز کشتن اولاد علی مطلبشان
امام حسین:
عباس این برادر با جان برابرم
این دم به نزد حر برو از ره کرم
اذنش ببخش تا که بیاید به نزد من
ببینم چه مطلب است مر او را به صد محن
عباس:
ای حر نامور طلبیدت امام ناس
برخیز رو کن بر آن فلک اساس
حر:
سلام من به تو ای بهترین خلق جهان
سلام من به تو ای زیب صفحه امکان
شوم فدای سرت ای عزیز پیغمبر
چه مطلب است بگو ای گزیده داور
امام حسین:
علیک من به تو باد ای حر نکو منظر
امیر و میر سپهدار خیل این لشگر
بگو به من تو ایا حر ز راه غمخواری
تو با سپاه گران روی در کجا داری
بگو به یاری ما به جنگ آمدهای
ز بهر نام و یا بهر ننگ آمدهای
اگر به یاری ما آمدهای بارکالله
وگر به جنگ، تو میدانی و رسولالله
حر:
یابن خیرالمرسلین مامورم از ابنزیاد
آمدم تا ره ببندم بر تو ای والانژاد
عزم آن دارم که در این دشت پر خوف و خطر
یا ستانم بیعت از تو یا دهم سر را بباد
امام حسین:
بیعت به کس نکردهام ای مرد ناصواب
محکوم کس نگشتهام ای خانمان خراب
کس را نه حد آنکه شود مانعم ز راه
آنقدر هم ذلیل نبودیم هیچگاه
برگرد زین مکان به کناری برو کنون
ورنه به تیغ کینه کشم پیکرت به خون
حر:
مکن خویش را رنجه ای شهریار
عنان برکش ای خسرو نامدار
که نگذارم از این مکان بگذری
از این عزم بگذر مکن داوری
بگیرید ای لشگر بیشمار
سر ره به این شاه گردون وقار
امام حسین:
مادرت بر ماتمت بنشیند ای بیدادگر
خویش دیگر مخوان از امت خیرالبشر
خود تو میگویی مرا فرزند ختمالانبیاء
این چه بیشرمیست ای بیآبروی بیحیاء
حر:
شما ای گروه برون از شماره
به غرش درآرید و کوس و نقاره
بگیرید دور حسین علی را
گروهی پیاده گروهی سواره
که مامور کرده عبید زیادم
ببندم به روی حسین راه چاره
ببرم سر اصغر شیر خواره
ز خون تر کنم کاکل اکبرش را
امام حسین:
تو عباس پاس حرم را نگهدار
گرفتند دورم سپاه شراره
تو هم اکبر ای ماه تابان بابا
بکن یاری بابت از هر کناره
عباس:
ایا حر نامآور پر شراره
بکن بیکس حسین را نظاره
کنون لشگرت را ببر بر کناری
وگرنه کنم جسم تو پارهپاره
عباس:
کمند افکنم دست عباس یل را
کنم پیکر قاسمش پارهپاره
زبانم شود لال سلطان دین را
کشم روی خاکش ز بالای باره
عباس:
ایا حر حسین است سبط پیمبر
بکن از حریمش زمانی کناره
بکن رحم بر کودکان و صغیران
که افتاده بر جان طفلان شراره
امام حسین:
ایا حر سکینه ز خوف تو پر زد
به این بیکسانم نما یک نظاره
ایا حر حذر کن تو از آه زینب
نباشد برایش دیگر راه چاره
حر:
مخور غم حسین جان برای سکینه
زنم چوب بر رویش از هر کناره
به زنجیر بندم چنان دست زینب
که افتد به دلهای طفلان شراره
عباس:
ایا بیادب کن حیا از پیمبر
بیاد آور آخر ز روز شماره
دریغا که اذن از حسین نیست بر من
نمایم به تو جنگ از هر کناره
امام حسین:
بده ره روم یا فرنگ یا به بطحا
ز دور حریمم نما تو کناره
ایا حر بترس از خدا و پیمبر
چه گویی جوابش به روز شماره
حر:
نه ره در فرنگت دهم نی به بطحا
ندارم به جز کشتنت هیچ چاره
پی منع آب فرات آورید رو
گروهی پیاده گروهی سواره
عباس:
مرخص شوم گر ز شاه شهیدان
کنم جسمت از کینه من پاره پاره
بکن شرم از روی سبط پیمبر
ببر لشگرت را کنون بر کناره
امام حسین:
ایا حر نما خوف از روی محشر
در آن روز نبود دگر راه چاره
هر آن کار خواهی نما تو به دنیا
ولیکن بترس از غم روز فردا
حر:
خدایا تو دانی که گفتم زبانی
نکردم من از خواهش دل اشاره
مزن این قدر طبل آشوب و کینه
مبادا بترسد به خیمه سکینه
چنان دل نسوزد به فرزند زهرا
مگر آنکه باشد دل از سنگ خاره
مبادا که ترسیده باشند طفلان
نمایید از خیمه گاهش کناره
«یابن خیرالمرسلین آتش زدی بر پیکرم
بیسبب بردی در این هنگامه نام مادرم
این سخن را گر کس دیگر نمودی آشکار
پیکرش چاک میکردم به تیغ آبدار
اما چه تو زاده بتولی
شمع دل دختر رسولی
هم بانوی بانوان خلد است
هم سیده زنان خلد است
اگر کس دیگر ای افتخار اهل زمن
ادا نمود به این نحو نام مادر من
منم عوض به او ناصواب میگفتم
در مقاتله را با عتاب میسفتم
بریده باد زبانم اگر به بد برم نامش
به غیر آنکه نمایم همیشه اکرامش
امام حسین:
گر تو میدانی که باشد مادرم خیرالنساء
باب من باشد علی آن شهسوار لافتاء
گر مرا تو راکب دوش پیمبر دیدهای
پس چه میخواهی که سد راه من گردیدهای
حر:
شها از قول و فعل خود هراسانم غلط کردم
سیه رویم گنه کردم پشیمانم غلط کردم
به دین جد تو اقرار دارم نیستم کافر
کنم حمد خداوندی مسلمانم غلط کردم
ندانستم چه گفتم خویش را گم کردهام شاها
نمیدانم حدیث خویش میدانم غلط کردم
امام حسین:
عفو کردم جرم تو ای مومن پاک اعتقد
ای جوان باحمیت رحمت حق بر تو باد
از ره پاک اعتقادی سوی انصاف آمدی
عاقبت بد طینتی بکذاشتی پاک آمدی
حر:
بریده باد دو دست حر ای نکومنظر
اگر که تیغ کشم بر تو ای امام بشر
ولیک لشگرم از تشنگی هراسان است
اگر که آب دهی بر من عین احسان است
امام حسین:
خطاب من به تو ای نور دیدهام اکبر
دهید آب روان را به جمله لشگر
چرا که جمله لشگر ستاده حیرانند
ز سوز تشنه لبی جملگی در افغانند
علیاکبر:
پیش آیید و ستانید ز ما جام پر آب
که ز گرما شدهاید ای سپه کینه کباب
آب نوشید و بر اولاد علی جنگ کنید
سر ره بر پسر شیر خدا تنگ کنید
امام حسین:
بیا برادرم عباس ای نکو منظر
ببر تو آب روان از برای این لشگر
دهید آب چه از آدم و چه از حیوان
وصیت است ز جدم گرامی مهمان
عباس:
آبی بنوشید ای خیل لشگر
هستید تشنه جمله سراسر
فردا به میدان بهر کف آب
ببرید از کین دستم ز پیکر
امام حسین:
بیا به نزد من ای حر نامدار دلیر
ز دست من تو همین جام پرگلاب بگیر
بنوش آب روان ای حر نکو منظر
زنید در عوضش تیر بری علیاصغر
حر:
مرحمت بین که در این وادی پر خوف و محن
میدهد آب حسین بر علی بر دشمن
آنکه شمشیر کشیدی به رخش آبش داد
آنکه گرید ز غمش کی رود او را از یاد
امام حسین:
بیا ز بهر خدا ای حر نکوکردار
ببر تو لشگر خود را کنون دمی به کنار
حر:
ای سپه یک دم بیاسایید شب نزدیک شد
از تف آه سپه روی زمین تاریک شد
صبح چون گردد کمر بندیم بهر کارزار
ره باین لشگر ببندیم از یمین و از یسار
امام حسین:
برو به یک طرف و ای جوان نماز نما
رخ نیاز به درگاه بینیاز نما
رسیده وقت نماز خدای فرد مجید
ایا جمیع محبان تمام صف بکشید
که تا نماز نماییم این زمان یکسر
کنیم روی به درگاه خالق اکبر
حر:
از آنکه سبط رسولی و مقتدای و امامی
از اینکه بر همه خلق جن و انس امامی
تو پیش باش که بهر نماز بر داور
شوند مقتدی ای مقتدای عصر دو لشگر
امام حسین:
شوم فدای تو ای نور دیدهام اکبر
زبان به ذکر اذان کن بلند جان پدر
(شبیه علیاکبر اذان میگوید)
ابن سعد:
خطاب من به تو باد ای حر نکو منظر
قلیل لشگری آید مرا به مد نظر
بیان نما که تو این خیمه و سپاه از کیست؟
نزول کرده در این دشت پر جفا از کیست
حر:
یقین بدان تو ایا ابن سعد این لشگر
بود از آن حسین نور دیده حیدر
که آمده ز مدینه در این زمین بلا
بود به همره او عترت رسولالله
ابن سعد:
سردار لشگر ای حر فرخنده گوش دار
آیم ز نزد ابن زیاد ستم شعار
این نامه گفته است زبانی به شور و شین
زنهار رخ متاب تو از کشتن حسین
حر:
ای وای، من کجا و چنین کار الامان
کی جنگ میکنم به حسین شاه انس و جان
کی تیغ برکشم به حسین شاه تاجدار
گردم به حشر نزد پیمبر ذلیل و خوار
امام حسین:
ای حر چه نامهای است که میخوانی از وفا
گویا که باشد این رقم از بهر قتل ما
حر:
بستان تو نامه را به فدای تو جان من
بر خوان تو شرح نامه بیان کن به انجمن
خطاب من به تو ای ابن سعد کفر شعار
تو با سپاه خودت گوشهای بگیر قرار
امام حسین:
ایا گروه محبان و دوست دارانم
برادران و عزیزان و جمله یارانم
خبر کنم همگی را من امشب ای یاران
رسید لشگر ابن زیاد بیایمان
کند محاربه فردا به من در این صحرا
یقین شوید شما کشته جملگی ز وفا
شب است و لشگر کفر رفتهاند ز خواب
هر آنکه میل به رفتن کند رود به شتاب
من پرده میکشم به رخ خود به حالتی
هر کس میرود برود بیخجالتی
فغان و آه که رفتند یاوران یک سر
گذاشتند مرا در میان این لشگر
کسی نگفت که آخر حسین مسلمان است
اگر امام نباشد ز اهل ایمان است
زینب:
الله این بهار غم آل مصطفیست
زینب یقین به این همه اندوه مبتلاست
زینب کند چه چاره چه خاکی کند به سر
دور از مدینه گشته بییار و دربدر
برخیزم و به خیمه روم، ای غریب من
در این سفر اسیری و خواری نصیب من
امام حسین:
به غیر کشته شدن نیست چاره دیگر
اجل کنون نکند از شما کناره مرا
برای کشته شدن نیست آه میترسم
از آنکه طعنه دشمن کشد دوباره مرا
زینب:
ای آسمان چگونه حسین را نظر کنم
برگو چگونه خاک سیاهی به سر کنم
رفتند لشگرش همه یکباره از برش
بییاریش ز جور تو تا کی نظر کنم
شمر:
یاران زنید طبل که شد موسم جدال
گفتند ز شور طبل بر افلاک قیل و قال
خطاب من به تو ای ابن سعد بد بنیاد
ز کوفه میرسم این دم به حکم ابن زیاد
منم بزرگ عراق و منم دلیر یمن
منم دلاور ایام، شمر ذیالجوشن
ز بهر قتل حسین بستهام کمر را تنگ
تو هم ببند کمر را که گشته موسم جنگ
ابن سعد:
بیا تو شمر به حق خدا و پیغمبر
مکن جدال تو با سبط ساقی کوثر
چگونه تیغ کشم ای لعین نامقبول
چه سان به روز جزا میدهم جواب رسول
بترس از غضب کردگار لیل و نهار
نما تو شرم ز جدش محمد مختار
شمر:
باید شود شهید گل باغ نشأتین
باید به خون خود بزند دست و پا حسین
من میکشم حسین و همه یاران او
من میبرم به شام همه خواهران او
گر دوستی تو به آن شاه بیمعین
کن این رقم مطالعه مضمون آن ببین
تا من کنم عیال حسین جمله دربدر
تا من کنم سکینه آن شاه بیپدر
ابن سعد:
ای شمر آتش غضبت شعلهور شده
دانم که ذات تو به حسین کینهور شده
ای شمر خواستم که میان دو پادشاه
صلحی دهم به فکر نه با لشگر و سپاه
مانع شدی که خیر نبینی به نشأتین
کردی مرا شریک تو بر کشتن حسین
کی میکنی تو جنگ به آن شاه لافتا
کی میکنی تو جنگ به آن بدر انما
شمر:
این لحظه عرش را به تزلزل درآورم
دست ستم ز جیب تحمل درآورم
باید که حمله بر شه عالی مقام برد
بادی که دختران حسین را به شام برد
باید یورش برم به سراپرده حسین
باید که افکنم به جهان بانگ شور و شین
ای غضنفر فرنکو انفاس
شیر میدان پر دلی عباس
روز جنگ است جنگ باید کرد
کوشش نام و ننگ باید کرد
از دم تیغ گاو ماهی را
اندر این رزم رنگ باید کرد
عباس:
اعوذبالله منالشیطان الرجیم
بسمالله الرحمن الرحیم
نصر من الله و فتح قریب
ای بیادب از جنگ مرا ترسانی
عباس دل از کف ندهد میدانی
شمر:
این سخنها ندهد سود دیگر ای عباس
شو مهیای جدال ای شه اورنگ اساس
یا نمایید شما بیعت و فارغ گردید
دیگرم نیست به تو گفت و شنود ای عباس
عباس:
یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا والی هفت و چهار وقت مدد است
حر:
تا زنده است حر تو چرا جنگ میکنی
تیغ پدر به خون خسان رنگ میکنی
یک لحظهای بگیر تو آرام از وفا
تا من کنم نصحیت این قوم بیحیا
عباس:
من زنده باشم بشود خواهرم اسیر
این ننگ را به خود نپسندم ز چرخ پیر
من زنده باشم و بشود دختر حسین
عریان و سر برهنه به دست مخالفین
یا والی الولایت و یا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
حر:
تو را قسم بر مرتضی علی عباس
مکن مقاتله با این گروه، حق نشناس
بیا ز من بشنو شمر مرتد کافر
مکن محاربه با سبط والی داور
مگر تو شرم نداری ز سید ثقلین
حیا نما ز رخ شاه دین امام حسین
شمر:
استغفرالله این تو بگو چون که نگذرم
باید سر حسین علی را ز تن برم
باید نهال قامت عباس و اکبرش
از تیغ و نیزه بیفتد در برش
حر:
گر اذن حرب داشتم از شاه تاجدار
بنمودمت به طعمه شمشیر آبدار
برو به یک طرف ای ظالم زنا زاده
که گشته آتش دوزخ برایت آماده
ای ابن سعد با تو مرا هست حاجتی
از من نهان مکن تو اگر پاک طینتی
خواهد حسین که باز رود جانب وطن
راهش نمیدهی تو چرا بازگو به من
ابن سعد:
بدان مامورم ای حر دلاور
برای قتل فرزند پیمبر
نمایم کربلا را دشت و گلزار
به خون سروران آل اطهار
منم مامور غیر از جنگ کردن
تو هم امداد کن بر قتل دشمن
حر:
ای ناکس این نفاق و عداوت چرا کنی
خود را چه سان شریک به خون خدا کنی
از حق بترس مانع راه حسین مشو
از بهر این دو روزه به خون حسین مرو
ابن سعد:
تو میگویی که با سبط پیمبر ترک دعوا کن
ز دنیا بگذر و تا میتوانی فکر عقبی کن
بزن بر طبل ای مغنی بگو تا کی تو در خوابی
زمان جنگ شد اسباب جنگم را محیا کن
حر:
چون که از من نشنیدی سخن راه صواب
خود تو دانی و صف محشر و دیوان حساب
اسب من آب نخورده است ز صبحی تا حال
میروم آب دهم اسب خود را از آب زلال
هر که با ماست بیاید که حسینی شدهایم
سیدینی، سندینی، نیرینی شدهایم
مصعب:
ای برادر ز چه رو هست که سرگردانی
چیست تعجیل که آشفته فرس میرانی
از چه بابت ز دلت واهمه و جوش و خروش
از غم کیست چنان مضطرب و نالانی
حر:
ای برادر من به کار خویش حیران ماندهام
در زمین کربلا سر در گریبان ماندهام
عشق میگوید که فرزند و زنت در آتش است
عقل میگوید به راه دوست سر دادن خوش است
سخت آشوبی به پا شد از جفای کوفیان
ماندهام سرگشته در کار خود ای آرام جان
مصعب:
جانا به مصلحت بنشین ساعتی به دشت
حر:
ای نور دیده کار من از مصلحت گذشت
مصعب:
منظور خود بگو که من او را روا کنم
حر:
خواهم که در رکاب حسین جان فدا کنم
مصعب:
یک دم بیا که دست من از دامنت برید
حر:
ترسم که من نرفته حسینم شود شهید
مصعب:
فکری نما بگو به طفلان ناصبور
حر:
ای نور دیده حسرتشان میبرم به گور
مصعب:
یک دم بیا که تیر امیدم ز شست رفت
حر:
فکری نما که سبط پیمبر ز دست رفت
مصعب:
من بیتو چون به جانب اهل حرم روم
حر:
بگذار تا فدای علیاکبرش شوم
مصعب:
تو میروی و طفل خودت خون جگر شود
حر:
ترسم سکینه طفل حسین دربدر شود
مصعب:
با من بگو اگر که تو داری وصیتی
حر:
خواهم کنی به مادر پیرم حمایتی
مصعب:
جان اخا از این کلامت امان امان
حر:
عرض و سلام من به بر مادرم رسان
مصعب:
گر هست مطلب دیگر از من سوال کن
حر:
با مادرم بگو که حر خودت را حلال کن
مصعب:
شوم فدای تو من هم دلم ز جان سیر است
مرا هوای دم تیغ و تیز شمشیر است
دیگر برای چه داری درنگ ای نومید
بیا رویم به دولت سرای شاه شهید
حر:
الا ای حر از خود نداری خبر
نشین و تقاضای گردون نگر
نشین و نما با خود اندیشهای
به باغ نهالت بزن تیشهای
شود دستهای تو ای حر جدا
اگر دست عباس سازی جدا
خورد بر دلت خنجر جانگزا (جانگداز)
اگر عیش قاسم نمایی عزا
الهی شوی در دو عالم ذلیل
اگر اکبرش را نمایی قتیل
الا حر ز عمرت شوی ناامید
نمایی حسین را اگر تو شهید
الهی شود اهل بیتت اسیر
اگر زینبش را نمایی اسیر
شود دخترانت اسیر ظلم
اگر بر سکینه نمایی ستم
الا ای پسر جان بیا از وفا
که شمشیر بندم کمر مرتو را
بپوشم جمله کفن از وفا
به سوی حسین آوریم التجا
مصعب:
کفن به گردن خود میکنم ز راه وفا
که جان فدای حسین سازم آن شه والا
زهی سعادت و اقبال ای ضیاء دو عین
که ما شویم فدای حسین شه کونین
حر:
آمدی ای حر فرخنده لقا جنگ حسین
آمدی جنگ نمایی به شه بدر و حنین
مادرت کاش نشیند به عزایت ای حر
خاک عالم به سر مهر و وفایت ای حر
زره و خود نیاید به جهان کار دیگر
سر برهنه بروم نزد شه بیلشگر
ای برادر تو بیا یک دمی از راه وفا
کن روا مطلبم از مهر تو ای جان اخا
مصعب:
مطلبت چیست ایا نور دو چشمان ترم
تا برآرم من دلخسته محزون ز کرم
حر:
گفت ابن سعدم از حیله بازی
باید حسین را مقتول سازی
حسین غریب است لشگر ندارد
سلطان خوبان یاور ندارد
مصعب:
خاک دو عالم بر فرق مصعب
جان من آمد زین غصه بر لب
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
حر:
چاره چه باشد جانا به دوران
گرداب فکرم در این بیابان
حسین غریب است لشگر ندارد
سلطان خوبان یاور ندارد
مصعب:
عاقل پسندد هرگز برادر
ما زنده باشیم در خاک یکسر
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
حر:
ترسم برادر از ضرب خنجر
عباس گردد چون مرغ بیپر
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
بربند چشمم جان برادر
ای نور دیده قرآن بیاور
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
مصعب:
بندم دو چشمت ای نور چشمان
قرآن بگیر این لحظه ز احسان
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
حر:
رو کن به سویش تا جان به تن است
قرآن به فرق و شمشیر در دست
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
مصعب:
شمشیر خود را ای نور چشمان
انداز گردن از راه احسان
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
حر:
انداز چکمه در گردن من
بربند دستم بر حق ذوالمن
حسین غریب است لشگر ندارد
سلطان خوبان یاور ندارد
مصعب:
این چکمههایت ای زار افکار
بر گردن انداز با حالت زار
با دست بسته با آه و زاری
نزد شه دین کن التماسی
حسین غریب است یاور ندارد
سلطان خوبان لشگر ندارد
حر:
السلام اول شاه کم لشگر
ثانی التوبه توبه کردم
از کرم بگذر جرمم ای سرور
ای شه خوبان توبه کردم
شاه انس و جان توبه کردم
شاه مظلومان توبه کردم
چون در این کشور اول ای سرور
کردم آزرده خاطرت را
بگذر از جرمم توبه کردم
شاه انس و جان توبه کردم
حامی قرآن توبه کردم
رو سیاهم من بیگناهم من
رحمی ای مولا کن به حالم
بیپناهم من عذر خواهم من
ای شه خوبان توبه کردم
یک سر و یک جان بهر قربانی
چون تو مهمانی توبه کردم
از کرم بخشا جرمم ای مولا
در بر زهرا توبه کردم
یک سر و یک جان بهر قربانی
چون تو مهمانی توبه کردم
یک جوان دارم خواهش آن دارم
تا فدا سازم در ره اکبر توبه کردم
تا که جان دارم بر زبان دارم
شاه انس و جان توبه کردم
حق پیغمبر توبه کردم
شاه کم لشگر توبه کردم
شافع محشر توبه کردم
مصعب:
ای شه خوبان توبه کردم
شاه مظلومان توبه کردم
امام حسین:
ایا جوان ز چه رو دلشکسته میآیی
کفن به گردن و با دست بسته میآیی
سبب ز چیست که افکندهای تو سر در پیش
گرفته مصحف و شمشیر در برابر خویش
نظاره کن به رخم بینم از چه نالانی
چه روی داده چه ابر بهار گریانی
حر:
یقین دانم که از من سرزده ای شاه تقصیری
کز آن تقصیر میدانم شما البته دلگیری
ز رنگ معصیت آئینه قلبم شده تاریک
به آب رحمتت محتاجم ای شاه از تو تطهیری
شفاعت گر نظر داری شفیع آوردهام قرآن
تلافی گر به سر داری عیان بر دست شمشیری
امام حسین:
خوشا سعادتت ای حر که رستگار شدی
مطیع امر خداوند کردگار شدی
گذشتم از سر تقصیرت ای خجسته لقا
بدان که توبه تو شد قبول درگه ما
بیا ز گردن تو حال چکمه بردارم
تو را از جمله یارانت دوستتر دارم
ولی بگو که کیانند این سه کس همراه
که آمدند به همراه تو به ناله و آه
حر:
شوم فدای تو ای نور دیده زهرا
همین سه کس که رسیدند به پابوس شما
مرا یکی است برادر یکی بود پسرم
یکی دیگر بود آقا غلام خوش جگرم
امام حسین:
گذشتم از سر تقصیر تو من ای یار
قبول توبه نمودم به خالق غفار
فدای جان تو عباس ای برادر جان
تو هم ز گردن معصب برآی بند گران
حر:
ایا مشرف معراج دوش پیغمبر
شوم فدای تو ای پادشاه کم لشگر
کسی که کرد در اول جفات من بودم
کسی که جان بسپارد برات من باشم
بده اجازه که جان را کنم به قربانت
فدای جان تو و دیدههای گریانت
امام حسین:
که ای عزیز تو امروز تازه مهمانی
به نزد شاه شهیدان تو بهتر از جانی
تو باش ساعتی آسوده تا کس دیگر
رود محاربه این گروه بد اختر
حر:
خوش بود مهماننوازی یا حسین
جا دهی از لطف مهمان را به فردوس برین
تشنه لب گردم فدایت ای شه با احترام
آب نوشم من ز دست ساقی کوثر مدام
امام حسین:
شرط مهمانی ارباب وفا این نبود
که چو مهمان برسد قهر کند مهمان را
میزبانی چون من و مثل تو مهمان عزیز
به دم تیر فرستم ز چه رو مهمان را
کنون که این همه داری هوای سرداری
بیا ز مهر بپوشم تو را کفن باری
حر:
شوم فدای تو ای پادشاه کرببلا
نما حمایت یاران من ایا مولا
ایا گروه غریبان خدا نگهدارت
خدا وجود شما از بلا نگهدارت
امام حسین:
برادر و پسرت ای حر نکو منظر
بود عزیز از قاسم و علیاکبر
برو که حضرت پروردگار یارت باد
در این سفر گل مقصود در کنارت باد
حر:
ایا سست عهدان بیاعتبار
خدا نشناسان بیننگ و عار
منم حر شیرافکن نامدار
منم شیعه شاه دلدل سوار
منم آنکه از تیغ من بیدرنگ
پرید است از روی افلاک رنگ
منم چاکر خاندان رسول
منم جان نثار عزیز رسول
شما را مگر از خدا شرم نیست
به دل رحم زین کار و آزرم نیست
شمر:
کدام ابله بگو این چنین کار کند
که نقد را بدهد نسیه اختیار کند
تمام حمله به حر آورید ای لشگر
زنید طبل و خروشید جملگی یکسر
حر:
ای ستمگر من ندانم از خدا برگشتهای
غافلی ای دون ز دین مصطفی برگشتهای
لعنت حق بر تو باد ای کافر شیطانپرست
گیرم از خود بگذرم تو از خدا برگشتهای
یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا والد هفت و چهار وقت مدد است
مصعب:
شوم فدای تو ای شاه مسند تمکین
فدای جان تو جان من حزین غمین
بده تو اذن که جان را کنم به قربانت
فدای جان تو و دیدههای گریانت
امام حسین:
خوشا به حال تو مصعب که رستگار شدی
مطیع امر خداوند کردگار شدی
برو برو که خدا یار و یاورت باشد
جزای خیر تو با حی داورت باشد
مصعب:
ایا کوفیان ز حق بیخبر
برون رفته از دین خیر البشر
چه خواهید آخر ز جان حسین
که مقتل شدند یاوران حسین
حسین نور چشم پیمبر بود
حسین زاده شیر داور بود
زهی سرخ رو آن که در شأتین
شمارندم از یاوران حسین
منم مصعب آن نوجوان دلیر
که لرزد ز شمشیر من شرزه شیر
شمر:
ایا کوفیان مصعب آمد به جنگ
ز عمر گرامش بیامد به تنگ
بگیرید دو روی از چهار سو
تو طبال بنواز طبل عدو
مصعب:
شهنشاه دشت نجف یا علی
مه آسمان و شرف یا علی
شمر:
بگو شهاده سرت را ز تن جدا سازم
میان سر و تنت طرح دوری اندازم
مصعب:
روم ز شوق کنون جانب رسولالله
اقول اشهد ان لا اله الا الله
حر:
رسیدم برادر فدایت شوم
به قربان مهر و وفایت شوم
بیا تا به دوشم کشم نور عین
برم نعش تو من به نزد حسین
حسین جان ببین تو ز راه وفا
فدایی نمودم برادر تو را
بگردانمش دور عباس تو
شود جان به قربانی جان تو
به دور سرت گردم ای شاه دین
ببخشا گناه من دل غمین
در اول اگر من خطا کردهام
در آخر سرم را فدا کردهام
برادر فدای برادر تو را
نمودم به صد آه و شور و نوا
سر خود نمایم فدای سرت
به قربانی اکبر و اصغرت
امام حسین:
شود راضی از تو خدای جهان
برادر شهید از جفای خسان
حر:
دوباره روم سوی میدان جنگ
برآرم دمار از دل خار سنگ
دوباره رسیدم پی کارزار
ز جان شماها برآرم دمار
شهنشاه دشت نجف یا علی
مه آسمان و شرف یا علی
پسر حر:
چون که بابم رفته در میدان جنگ
زندگی دیگر مرا در زیر سنگ
میروم من اذن گیرم از وفا
از حسین شاهنشه کرببلا
ای به قربان غریبیات حسین
جان فدای بینصیبیات حسین
اذن فرما بر من زار حزین
تا کنم جان را فدات ای دل غمین
امام حسین:
ای علی فرزند حر نامدار
زاده حر دلیر کامکار
خوش بود در کودکی قربان شدن
جان نثار حضرت جانان شدن
رو خدایت در پناهت ای پسر
عاقبت گردی به خون تو غوطهور
پسر حر:
ای گروه بد سگالان غیور
گشته از راه حقیقت جمله دور
این حسین فرزند ختمالانبیاست
نور چشم حضرت خیرالنساست
زاده خرم سپهدار عرب
از ریاحی فخر دارم در نسب
شمر:
دلیران یکی طفل آمد به جنگ
که خود را نماید چو شیر و پلنگ
بود زاده حر گرد دلیر
که باشد به میدان عجب نره شیر
نسازید بر کشتن او درنگ
زنید از برایش کنون طبل جنگ
پسر حر:
هر که باشد شیعه خاص حسین
برکشد از دل نوای یا حسین
حر:
از علی آید صدای یا علی
یا علی گوید به آواز جلی
ای پسر قربان بازویت پدر
خوف از دل دور کن جان پدر
ای پسر برگو به آواز علی
یا علیا یا علیا یا علی
پسر حر:
ای پدر بنگر تو بر من از وفا
در میان این لعینان دغا
جنگ سازم تا کنم جان را فدا
در نثار پادشاه کربلا
هر زمان گو به آواز جلی
یا علیا یا علیا یا علی
حر:
من به قربان صدایت ای پدر
دست بالازن ایا نور بصر
تا که جان داری به راه دوست گوش
باده عشرت ز جام نازنوش
یا علی برگو به آواز جلی
یا علیا یا علیا یا علی
پسر حر:
دست بالا میزنم از بهر جنگ
زندگی دیگر مرا در تنگ و ننگ
ای پدر بنگر به آواز جلی
بر زبان من بود نام علی
حر:
یا علی ای حیدر لشگر شکن
یا علی باب حسین و هم حسن
یا علی نصرت ببخشا بر پسر
جان نثاری میکند همچون پدر
بر تو من امیدوارم یا علی
یا علیا یا علیا یا علی
پسر حر:
من دیگر یاور ندارم یا حسین
کن نظر بر حال زارم یا حسین
باب من بیکس بود نور دو عین
هر دو ما گردیم به قربان حسین
هر زمان گویم به آواز جلی
یا علیا یا علیا یا علی
شمر:
ایا گروه بگیرید نقد جانش را
به خاک تیره نشانید یاورانش را
پسر حر:
هر که باشد شیعه خاص علی
برکشد از دل صدای یا علی
شمر:
بگو شهاده سرت را ز تن جدا سازم
میان سر و تنت طرح دوری اندازم
پسر حر:
روم ز شوق کنون جانب رسولالله
اقول اشهد ان لا اله الا الله
حر:
رسد صوت فرزندم این دم به گوش
که بردست از دل مرا صبر و هوش
خدایا گواهی که با شور شین
پسر را نمودم فدای حسین
نیامد صدای جوانم امان
گمان شد به قربان شاه جهان
کجایی علی جان فدایت شوم
به قربان مهر و وفایت شوم
ندارم دیگر چاره با اشک و آه
بجز آنکه گردم در و دشت را
علی داغ تو قد بابت شکست
دوباره بیارم به شمشیر دست
دوباره کنم جنگ از پر دلی
که شاید بیابم نشان از علی
شه لافتا یا علی یا علی
مه انما یا علی یا علی
در این جا زند موج خون از چرا
یقین کشته گشته است آن باوفا
از این خون تازه عیانم شده
از این جا عبور جوانم شده
ببوسیم تو را خاک نیکو سیر
که شاید نشانی دهد از پسر
دهد بوی فرزندم این خاک آه
یقین کشته گشته است آن با وفا
عزیزان همین نقش طفل من است
همین بره قربانی اکبر است
حلالزاده پسر جان خوشا به احوالت
شهید راه حسین گشتهای خوشا حالت
به دوشم بیا ای مرا نور عین
رسانم تو را من به نزد حسین
شه لافتا یا علی یا علی
مه انما یا علی یا علی
حسین جان نظر کن به این نوکرت
ببین بره قربانی اکبرت
حسین جان نگر حال من از وفا
پسر را نمودم به راهت فدا
یا حسین از نوکرت راضی شدی
راضی از این نوع جانبازی شدی
عزیز فاطمه از من رضا شدی یا نه
به حشر میرسدم خون بها بگو یا نه
امام حسین:
خدا راضی از تو است ایا نوجوان
که دیدی پسر را به خونش تپان
جزای تو با جد من مصطفی
که کردی پسر را به راهم فدا
حر:
خدایا شکر بر مطلب رسیدم
پسر را پیش چشمم کشته دیدم
رضایم از تو ای آرام جانم
همین دم من به نزدت میهمانم
روم بار دیگر بر سوی میدان
نمایم جان فدای شاه خوبان
یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا والد هفت و چهار وقت مدد است
شمر:
ایا پر دلان حر به جنگ آمده
ز کوهسار خونین پلنگ آمده
نسازید بر کشتن او درنگ
نوازید از هر طرف طبل جنگ
حر:
ایا امام جهان ای شه سپهر جناب
بیا فدای سرت حر کشته را دریاب
به روز حشر شفیعم شود حسین به خدا
اقول اشهد ان لا اله الا الله
محمد است رسول و علی ولیالله
امام حسین:
ای طایر روضه جنان حر شهید
شهبال شکسته از خسان حر شهید
رفتی به جنان خوشا به احوالت باد
دل کندی از این جهان حر شهید
این نسخه از هیئت تعزیه ی شهر ششتمد گرفته شده است
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 16:16 توسط محمدمهدی عبدالحی | نظرات
سلام بر سالار شهیدان و سفیر آزادی حضرت اباعبدالله الحسین
این وبلاگ در جهت پیشبرد هیئت متوسلین حضرت ابوالفضل(ع) حسینیه راهجرد به سمت اهداف متعالی ایجاد شده است تا کمکی به پیشرفت دستگاه عزاداری ابا عبدالله الحسین(ع) شود،امید است که به کمک شما کاربران گرامی به این هدف مقدس دست یابیم .
روابط عمومی حسینیه ی حضرت ابوالفضل (ع) روستای راهجرد
التماس دعا 1389/5/25
پیوندهای روزانه
نوشتههای پیشین
آرشیو موضوعی
پیوندها
BLOGFA.COM
برچسبها:
تعزیه حر,
عاشورا,
نرماشیر,
شهرستان بم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴ساعت 13:36  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی
|