خانهعناوین مطالبتماس با من

پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

درباره من

طلبه ۲۵ ساله علاقه مند به لسان الغیب از هر نوعی که میخواد باشه : کلام الله شعر حافظ و ... ادامه...

پیوندها

  • آخرین مسافر
  • بی خبری
  • عرفان شمس
  • طرب سرای محبت
  • مورچه و غول چراغ
  • آوای ققنوس
  • درپناه تو
  • تبلیغ
  • سرخ
  • آواز
  • غریبه آشنا
  • عطش
  • حس غریب
  • صدرالدین کاشف دزفولی
  • عطای کثیر
  • هل من ناصر ینصرنی
  • مجتبی موحدیان
  • حیرانیست

دسته‌ها

  • مناسبت 3
  • حافظ شیرازی 11
  • فاضل نظری 1
  • قیصر امین پور 1
  • امیر المومنین علیه السلام 8
  • حضرت علی اکبر 1
  • حضرت علی اصغر 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه

  • از آیه های سبز
  • حافظ حفظ سر می کرد؛به راز می نوشت...
  • من، عرفه و حافظ -به محوریت حضرت زین العابدین(ع)-
  • به ولای تو سوگند، یا مولا!
  • پشتوانه ی نظری یک مناجات
  • آمدیم، تشریف بیاورید...
  • اشعار مربوط به حضرت علی اصغر علیه السلام
  • اشعاری در باره حضرت علی اکبر علیه السلام
  • غزل ۱۸۲
  • محرم
  • غزل ۴۵۳
  • مولوی در مدح امیرالمومنین
  • شهریار در مدح امیرالمومنین
  • کمپانی در مدح امیرالمومنین
  • صغیر اصفهانی در مدح امیرالمومنین
  • سعدی در مدح امیرالمومنین
  • فردوسی در مدح امیرالمومنین
  • صغیر اصفهانی در مدح امیرالمومنین
  • اسفندقه در مدح امیرالمومنین
  • غزل ۳۲۹
  • غزل ۱۰۲
  • غزل ۱۸۳
  • منتخب شعرهای فاضل نظری
  • غزل ۶۳
  • غزل ۶۲
  • غزل ۵۳
  • غزل ۵۲
  • غزل ۳۳
  • غزل ۳۲
  • گزیده ای از شعرهای قیصر امین پور(روحش شاد)
  • غزل 23
  • غزل 2
  • غزل 12
  • غزل 22

نویسندگان

  • حسین32
  • محمد جواد2

بایگانی

  • دی 1392 1
  • آذر 1391 1
  • آبان 1391 1
  • مهر 1391 3
  • بهمن 1388 2
  • بهمن 1386 1
  • دی 1386 11
  • آذر 1386 6
  • آبان 1386 4
  • مهر 1386 4

آمار : 860160 بازدیدPowered by Blogsky

اشعاری در باره حضرت علی اکبر علیه السلام

آه از آن روزی که غم در کربلا برپاستی

هم زمین نینوا و روز عاشوراستی

یکطرف اشرار کوفه وان دگر سلطان دین

بهر یک مظلوم و بیکس شورش و غوغاستی

انقلابیون بکردند انجمن در کربلا

در سردین و حقیقت ؟ وه عجب دعواستی

خاندان هل اتی و عترت طه بدند

در کنار آب دریا ، لیک قحط ماستی

شد یکایک یاور و یارش شهید

نک مصیبت بود اعظم محشر کبراستی

نوبت میدان چو بر شهزادة اعظم رسید

در حریم کبریا فریاد واویلا ستی

آن جوانیکه ببودش مظهر ختم رسل

بر عقابش شد سوار و عازم هیجاستی

در شجاعت وارث حیدر بد و شبه نبی

مرتضی صولت ولی چون مصطفاسیماستی

من نمیگویم که مادر داشته در کربلا

حالت نزع روان گر بودیش پیداستی

بانوان و دختران اندر پیش مویه کنان

از سرادق گشته بیرون محنت عظماستی

واعلیا وا حسینا لرزه بر افلاک زد

داد از آن ساعت چه گویم یا چسان برپاستی

آمدش آن شیرزاده شیر دل بر کارزار

گوئیا در جنگ خیبر چون علی باجاستی

معنی اسلام و ایمان مظهر ختم مآب

شد معرف بر خودش با این میان گویاستی

من زخورشید امامت زهرة تابنده­ام

باب من شیر خدا و مام من زهراستی

من گشودم بال و پر بر اوج همت می پرم

هر که خواهد رزم سازم هر که زرم آراستی

من علّی بن حسینم پور شاه لافتی

صاحب صمصام حیدر آنکه بی پرواستی

مرد و نامردی بباید پیش مردان آزمود

پیش من آید هر آنکس بامنش همتاستی

کرد مهمیزی اشاره بر عقابش شد خرام

جست خیزی کرد چون پرکار وهم داناستی

نقطه زد با نوک نیزه بر زمین پر کار وار

دورزد آن نقطه را ، چون نارس داناستی

صولت و سهم و صلابت در قلوب دشمنان

از چنین جولان میدان ظاهر و پیداستی

کسی نیارستی قدم بر کار زار وی

نهد هر که از نام آوران پیر یا برناستی

پنجة مردانه بر شمشیر آتشبار زد

چشم دشمن گوئیا بر صاعقه بیناستی

مرکب از راکب بماند و سرزتنها شد جدا

دستها بی جسم و پیکر بی سرو بی پاستی

راکب و و مرکب دو نیم و شد پیاده از نظام

پهلوانان زهره چاک از وحشت و پرواستی

ضرب شست حیدری از زور بازو شد عیان

آن سپاهیرا تو گفتی بیکران دریاستی

بر صفوف میمنه زد خویشتن را بیهراس

الحذر از دشمنان بر گنبد میناسیت

زد بجان دشمن آتش خرمن هستی بسوخت

دام مرگ افتاد هر کس خود زجا برخاستی

شد ز ترتیب و نظام آن لشگر سفیانیان

گرچه خواهان جلال و عزت دنیاستی

از کمین ناگاه جسته منقذ بیداد گر

گوئیا معنی بر آن شق القمر برخاستی

سروقدش خم شده آماج زخم تیر شد

صورت گلنار وی چون سوسن و رعناستی

تیر باران کرد دشمن تیر بر حلقش نشست

ارغوان از خون خود جسم و تن زیباستی

نوکرم من چون بدربار شه کرب و بلا

ناجیانم مقصدم دنیا و هم عقباستی

2

اگر چه دیده‌ام از هجر تو پر از گهر گردد

میا چو خنده دشمن به جانم نیشتر گردد

بمان در خیمه اما گریه کمتر کن به جان من

مبادا عمه‌ام زینب ز مرگم باخبر گردد

نمی‌خواهم تو باشی بر سرم هنگام جان دادن

که ترسم درد داغ من برایت بیشتر گردد

سرت بادا سلامت ای سحاب آرزو بابا

اگر مرغی چو من بشکسته سر بی‌بال وپر گردد

گمانم عمه‌ام می‌آید ز جا برخیز و یاری کن

که چشمم را ببندی تا نبینم خون جگر گردد

تو ابراهیمی و من هم ذبیح تو ولی دیگر

گمانم نیست برخیزد که سوی خیمه‌ برگردد

زجا برخیز و بنشین پیش پاره پاره جسم من

که ترسم باعث مرگ پدر داغ پسر گردد

3

ای تازه جوان اکبر نوخط پسر من

صد پاره بدن جسم تو پیش نظر من

ای نوگل آفت زدة دهر پس از تو

ای کاش نیفتد بگلستان گذر من

شد حاصل من چشم تری و لب خشکی

از داغ غم تست همین خشگ تر من

تا باد خزان زرد گل روی ترا کرد

سرخ است رخ زرد بخون جگر من

ای خفته بخون با تن صد چاک تو در خاک

رفته زغم هجر تو نور از بصر من

لب باز کن و با پدر خود سخنی گوی

هین محتضرم ای پسر محتضر من

من بیدل و افتاده ز پا سر نعشت

تا باز چه آرد غم مرگت بسر من

منصوری از این نغمة منصوری جانسوز

آتش زده بر خشگ و تر این مختصر من

4

اى طلعت زیباى تو، عکس جمال لم یزل

وى غره غراى تو، ائینه حسن ازل

روح ور وان عالمى ، جان نبى خاتمى

طاووس آل هاشمى ، ناموس حق ، عزوجل

در صولت و دل حیدرى ، ز انروز على اکبرى

در صف هیجا صفدرى ، وى دوحه علم و عمل

اى تشنه بحر وصال ، سرچشمه فیض و کمال

سر شار عشق لایزال ، سرمست شوق لم یزل

اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر

نا کام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل

اى شاه اقلیم صفا، سرباز میدان وفا

بادا على الدنیا العفا، بعد از تو اى میراجل

زینب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو

لیلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل

5

ای کان ادب چو نشده خودباختة تو

شمشیر غمت را برخم آختة تو

مثل دل بیچارة من ای گل زیبا

صدپاره بهر جا ورق انداختة تو

مانند قفس بود جهان بر تو عزیزم

از این قفس تنگ برون تاختة تو

در حالت پیری تو مرا ترک نمودی

این قد چو سروت که چمن ساختة تو

بر آتش غم روز ازل پر زده­ام من

پروانه صفت سوختم و خواستة تو

بهتر نگرم روی تو زیبا شده بازم

برروی دلم وه که چه آراستة تو

دیگر نتوانم ببرم عمر بپایان

این ماندة عمر بغمت کاستة تو

بر این پدر پیر نشاید که بنازی

بازآ بسخن گو به که پرداختة تو

با خاک تو یکسان شدة ایمه تابان

زان بیدق حق بر فلک افراشتة تو

دیوانه غزل گو زغم شاه شهیدان

بر قبر حسین همچو که دلباختة تو

6

ای کوکب همیشه خیمه ، سفر مکن

باشد برو ، ولی جگرم را خبر مکن

این قامت تو ، پیر شُدم تا بزرگ شد

دیگر به جان ِ عمّه مرا پیر تر مکن

جائی زمین بیفت، که عمّه نبیند ات

این خواهر ِ غریب مرا ، خون جگر مکن

از من مخواه ! جمع کنم پیکر تو را

هرگز چنین معامله ای با پدر مکن

7

ای نور خاندان نبوت جمال تو

ای فخر دودمان امامت کمال تو

ای اشبه تمام خلایق بخلق و خلق

بر خاتم نبوت و حسن خصال تو

ای معدن فتوت و سرچشمة ادب

هرگز ندیده دهر کسی بر مثال تو

تو شمع خاندان جلیل امامتی

ای نخانه غرق غم شده اندرزوال تو

افسوس در جوانی و اندر کمان حسن

پژمرده گشت گلشن و باغ جمال تو

لعن خدا به منقذ پست و پلید باد

کزضرب با عمود نگون کرد حال تو

اندر جحیم تا به ابد باددر عذاب

آنشوم و نانجیب که بشکست بال تو

بعد از تو اف بدنیای دون باد

گفت از ته دلش پدر با جلال تو

نعش ترا چگونه برد سوی خیمه گاه

با آه و ناله این پدر پرملال تو

اندر مصیبت تو زمین و زمان گریست

حکمت فدای خاک قدوم و نعال تو

8

تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم

سوختم وز دل و پر درد دعایت کردم

آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی

که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم

توزمن آب طلب کردی ومن سوزی

که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم

گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت

داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم

نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم

نشنیدم سخنیهر چه صدایت کردم

پدرت را نبود بعد تو امید حیات

جان من بودی و تقدیم خدایت کردم

یارب این دشت بلا این من و این اکبر من

هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم

آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول

وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم

ای مؤید چو ترا بنده مخلص دیدم

دگر از بندگی غیر رهایت کردم

مؤید

9

تا که از کف پسرى تازه جوان داد حسین

عالمى را ز غم خویش تکان داد حسین

تا که گلبوسه ز لب هاى پسر چید لبش

قدرت عاطفه خویش نشان داد حسین

تا که خاموش شد از زمزمه «یا وَلَدى»

عشق فریاد برآورد که جان داد حسین

جذبه عشق بنازم که پس از داغ جوان

حکمت صبر نشان بر همگان داد حسین

گفت بر هاشمیون نعش على را ببرند

کز غم داغ پسر تاب و توان داد حسین

نقد جان داد و به حق جان جهان را بخرید

در کف خلق جهان خط امان داد حسین

10

چون به میدان زحرم اکبر رفت

دل زجان شست و سوی دلبر رفت

روح از جسم حرم یکسر رفت

همه گفتند که پیغمبر رفت

زان طرف مرگ به استغبالش

ین طرف جان حسین دنبالش

گفت ای سرو قد دلجویت

لیله قدر پدر گیسویت

ای رخت ماه و هلال ابرویت

صبر کن سیر ببینم رویت

هم کنم خوب تماشای تو را

هم ببینم قدو بالای تو را

ای جگر گوشه من ای پسرم

هیچ دانی که چه آری بسرم

مرو اینگونه شتابان ز برم

لختی آهسته من آخر پدرم

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری بر من راه برو

پدر ایستاده و می کرد نظر

جانب مرگ پسر راهسپر

همچنان سوی سما دست پدر

تا بگوش آمدش آوای پسر

رنگ خود باخت ز بانگ پسرش

زانکه دانست چه آمد به سرش

11

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین، این تن پوشیده به خون اکبر نیست

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من اغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

استخوانهای تو پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست حسن لطفی

12

چه شبها را ببالینت پسرجان تا سحر کردم

بصد امید اندر دل به آینده نظر کردم

بگلزار حیاتم چون تو سرویرا همی دیدم

سرودم نغمة شادی و غم از سر بدر کردم

بدل گفتم که دامادت کنم زینت خود بندم

زخونت جان مادر زینت اندر موی سر کردم

تو نشکفته هنوز ای نوگل لیلی خزان گشتی

منم چون بلبل سرگشته سر در زیرپر کردم

بمرگت عزتم رفت و اسیر کوفیان گشتم

بجای جامة دامادیت نیلی بسر کردم

چو مرغی آشیانم سوخته نومید سرگردان

دودست اندر بغل در این بیابان ناله سر کردم

فلک زد پشت پائی بر بساطم در بدر گشتم

بیا شبهای مادر بین که بیتو چون سحر کردم

بیاد غنچة پژمرده­ام هر جا گلی دیدم

بجای اشک از دیده روان خون جگر کردم

13

خاک سیه رو منه ای گل زیبای من

دیدن جان دادنت برده شکیبای من

با تو سزاوار نیست نزد پدر خواب خوش

خیز و تماشا نما حالت سیمای من

رحم کن ای روح من دیدة خود بازکن

جای تو من جان دهم تو بنشین جای من

این دل رنجور را با سخنی زنده کن

تا بتواند رود سوی خیم پای من

چون تو زنی دست و پا جان من آید بلب

آمده صیاد تو دید و تماشای من

بعد از تو ای جان من خاک سر این جهان

لحظة آخر شود عمر غم افرای من

روز مرا تار شد تیره شده دیده ام

کاش نیاید دگر روز شب آسای من

دل بر بوده زمن بی پسرم کرده­اند

لیک شود شعله­ور آتش سودای من

در خور شوق وصال هستی خود داده­ام

از تن و از جان خویش نیست چوپروای من

میروی آهسته رو تا بتو ملحق شوم

طول دهد تا بحشر شیون و غوغای من

گفته دیوانه را باد برد حضرتش

تا بشود دادرس محشر کبرای من

14

در دلش جلوه امید بتافت

با دو صد شوق بسویش بشتافت

گفت ای چشم و چراغ دل من

رفت بر باد دگر حاصل من

در دلم نیست دگر نور امید

شوق و امید زمن دست کشید

با به من بانگ تو در خیمه رسید

دید زینب ز رخم رنگ پرید

آمدم با چه شتابی سویت

خواستم زنده ببینم رویت

سپه کوفه همه آماده

به تماشای پدر ایستاده

شه روی نعش پسر افتاده

همه گفتند حسین جان داده

بی گمان جان پدر بر لب بود

آنکه جان داد بدو زینب بود

15

دلبردة من عاشق شیدا شدة تو

پوشیده کفن باز چه زیبا شدة تو

از دیده مروجان من این دل شده ویران

من تشنة تو آبحیاتی تو لب عطشان

جز آه نمانده است در این سینه سوزان

با دیدة من بین که چه غوغا شدة تو

آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی

من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی

از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی

در راه بلا رهبر لیلا شدة تو

دل از همه کس من که بریدم بتو بستم

بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم

از دوری تو ناله کنم تا که من هستم

با خون دلم دلبر رعنا شدة تو

یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم

از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم

حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم

بیند کفنت دیده غم افزا شدة تو

کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا

محشر شده از دوری تو خاطر لیلا

تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما

ای محشر من چونشده برپا شدة تو

16

رسم است که چون مرد زکس تازه جوانی

گویند بمرگش که بقا باد پدر را

چون بر سر نعش پسر آید پدر پیر

باگریه در آغوش کشد نعش پسر را

از داغ پسر تا نکند چاک گریبان

گیرند همه دستش و پوشند نظر را

آن یک بنوازش که مکن ناله و افغان

وین یک بتسلی که مزن صورت و سر را

یک دوست بگیرد ز وفا بازوی او را

وان دوست همی پاک کند اشک بصر را

تا آنکه فراموش کند این غم جانسوز

بندند برایش ز وفا بار سفر را

در حیرتم آندم که حسین با دل پرخون

بر جسم پسر داشت زغم دیدة تر را

کی داد بر او تسلیت از مرگ جوانش

میریخت چو از دیده فرو خون جگر را

17

زبس دارم شوق سرکوی علی اکبر

دهم جان از صبا گر بشنوم بوی علی اکبر

باید کاکل و گیسوی مشگین پریشانش

دلی دارم زغم آغشته چون موی علی اکبر

هلال آسا زبار غم کمان شد قامت لیلی

چو از شمشیر کین بشکافت ابروی علی اکبر

بجز نوک سنان ننموده کس دلجوئی بابش

نشان تیر شد چون قد دلجوی علی اکبر

سرعریان پریشان گیسو از بیرون

چو زینب غرقه در خون دید گیسوی علی اکبر

قران مهر و مه شد در دم مردن

حسین بنهاد روی خویش بر روی علی اکبر

چو فردای قیامت هر غلامی هست با مولا

صفا همراه گریان میرود سوی علی اکبر

18

سپند کرد فلک اختران به مجمر مهر

بعارضش چو نظر کرد خال هندو را

که ناگهان زکمین منقذ لعین آمد

گرفته بود بکف تیغ آتشین خورا

نمود جلوه چو محراب کوفه، کرب بلا

خودش چوزادة ملجم علی شمرد او را

چو فرق شیرخدا ضرتبی به اکبر زد

نمود غرقه بخون طرة سمن سورا

خسوف کرد مه آسمان ببرج جمال

بسان مهر که بر ابر میکشد رو را

بصورتی که شفق ماه را احاطه کند

گرفت هاله صفت خون هلال ابرو را

غزال چین حرم شد شکار گرگ خطا

چونافه کرد بخون زلف عتبرین مو را

به بست بر رخش آبفرات و از خونش

گشود نهر چو شط فرات هر سو را

ضعیف گشت دل و رفت قوت جانش

فکند گردن اسب عقاب بازو را

که ای براق وفادار وقت معراج است

بسوی عرش چو رفرف بکن تک پورا

مرا به مسجد اقصی و قرب حق برسان

جدا مساز ز وصل خدا خدا جو را

شهی که خاک درش قاب قوس اوادنی است

کنم مقام خود احمد مثال انکو را

بهر طرف که نگه میکنم جز او نبود

نموده ورد زبان اینما تو لورا

بیاد قامت سروش مدام قمری دل

کشید نغمة یاهو و بانگ کوکورا

که بلکه بار دگر بنگرم بروی پدر

دمی نظر کنم آن سروقد و دلجو را

شود قتیل ره حق هر آنکه روز الست

بحق کعبه بلی حق دیده قالو را

بحال مادر زارم ترحمی بشتاب

بکف گرفته زنان بر دعا دو گیسو را

شها بعین عنایت بدیده جودی

شفا به بخش فدا آندو چشم جادو را

19

سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

پیش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت

مأذنه کرببلا بود و اذان سر مى‏داد

بر لبش نغمه تکبیر و به میدان مى‏رفت

بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

زیر قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

زینب اسپند به کف داشت و دل مى‏سوزاند

یوسف کرببلا جانب کنعان مى‏رفت

اشک مى‏ریخت به پشت سر او آب نبود

به بیابان بلا، جان سلیمان مى‏رفت

دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

گوئیا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

صفحه اول ایثار، چو مى‏خورد ورق

مصحف عشق سوى صفحه پایان مى‏رفت

گیسویش در طیران بود و به دستان نسیم

دست از دل شده با موى پریشان مى‏رفت

پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

آب مى‏کرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

رفت میدان و دل شاه دگر بار شکست

لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شکست

دست بر گردن مرکب سوى بازار آمد

یوسف کرببلا رونق بازار شکست

هرکه با هرچه به کف داشت خریدارش شد

عضو عضو بدن آن بت عیار شکست

نیزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند

بى صف آمد یکى و پهلوى آن یار شکست

نرخ شمشیر چه سنگین و گران بود کزان

باز هم فرق سر حیدر کرار شکست

ناله سرداد و سرآسیمه شه آمد به سرش

دلش از دیدن آن منظره بسیار شکست

پاى بر روى زمین مى‏زد و بابا مى‏گفت

دل خورشید از این واقعه صد بار شکست

یک طرف قطعه‏اى و قطعه دیگر طرفى است

زین مصیبت الف قامت دلدار شکست

بر سر نعش على غصه ز جان سیرش کرد

لرزه افتاد به زانو و زمین گیرش کرد

20

سلام اى، اولین ذبیح الهى

الا اى انعکاس بى گناهى

سلام اى عصمت لا یوصف حق

یگانه مرد توحید صف حق

تو زلفت باد را دیوانه کرده

سر زلف تو را حق شانه کرده

تو سبحان الذى اسرى ضمیرى

تو مرآت خداوند غدیرى

نمى‏دانم کنون اى بى همانند

که دل بر تو ببندم یا خداوند

دهان تو دهان جبرئیل است

اذان تو اذان جبرئیل است

تو پیغمبرترین حیدر مزاجى

تو دریایى ولى کوثر مزاجى

لب لعلت به گوش حق تعالاست

سر زلفت به دوش حق تعالاست

وضویم دائم از پیراهن تست

که خون عاشقان بر گردن تست

به محشر شادم از این نیک بختى

که تو بر دوش ما بالاى تختى

تو اسماعیل ابراهیم عشقى

تو فصلى تازه در تقویم عشقى

اولسنا على الحق را تو گفتى

تو در ایمان دُر یکدانه سفتى

امامت دُرّ زیبنده به فرقت

نبوت تاج تابنده به فرقت

تو باب رحمةٌ للعالمینى

تو دوم احمد روى زمینى

تو باید جاى پیغمبر بمیرى

تو باید از همه بهتر بمیرى

تو باید رشته تسبیح باشى

تو باید خویش را از هم بپاشى

تو یحیاى تمام کائناتى

تو اسماعیل بام کائناتى

کنون که پاى تو اندر رکاب است

به پشت پاى تو اشک رباب است

تو تصویر وداع کودکانى

کمال الانقطاع کودکانى

تو گه شیر یسار و گه یمینى

تو همرزم یل ام البنینى

ظهور ماه من چون آفتاب است

تویى آن مصطفى که‏بوتراب‏است

تو آن آویخته تیغ جدایى

تو شیر بیشه‏هاى لایزالى

تسلّاى سکینه دیدن تست

امید کوکان بوسیدن تست

ز پیش دیده‏ها اى تو مه نو

چه بابا کش شدى آهسته‏تر رو

ترحم کن کمى وقت وداعت

ببین اهل حرم را در سماعت

تو احساس غریبى در خیامى

«عزیزى» را تو در خیمه دوامى

مباد اى روح این تن بر نگردى

مبادا لیلى من بر نگردى

در آنها که تو را تا خیمه بردند

تنت را مثل تسبیحى شمردند

دل سقّا هم از داغت کباب است

که تشییع پیمبر از ثواب است

21

شاه شهید گفتا چو ندید کربلا را

درداکه راز پنهان خواهد شد آشکارا

ای بخت همتی کن تا زود کشته گردد

باشد که باز بینم دیدار آشنارا

اکبر چو شد بمیدان گفتا شه شهیدان

بادوستان مروت با دشمنان مدارا

در کربلای عشقش باید که کشته گردی

گرتو نمی­پسندی تغییر ده قضا را

صبح شهادت آمد مستانرا بگوئید

هات الصبوح و هبّوا یا ایها السکارا

جام می مصیبت از نوجوانی آور

ساقی بشارتی ده پیران پارسا را

اکسیر ماتمش را بر قلب خویشتن زن

کین کیمیای هستی قارون کند گدارا

سرباز در عزایش دلده زدست برگو

دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا

22

شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز

بهر مخالفان عراق آن مه حجاز

در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب

کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز

زآن انجمن رسید بانجم غباز غم

زآن دوده رفت بگردون دون نواز

شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت

کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز

پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز

همواره باد نخل مراد تو سرفراز

مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد

بهر جهاد بد منشانم خط جواز

رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم

پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز

با مادر شکستة خود در وداع گفت

در هجر من مسوز بسودای من بساز

شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش

گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز

و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود

روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز

گفتا بر این گروه گواهی که میکنند

آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز

چون میشدیم مایل روی رسول تو

ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز

یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم

ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز

برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم

تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز

23

فلک با این همه جور و جفا و ظلم که داری

تو را نبوده حیا و تو هیچ شرم نداری

چرا که مادر گیتی نزاده چون اکبر

به حسن و قامت و خط مردنش چه سهل شماری

ترا زکشتن اکبر بگو چه سود رسیده

به غیر ینکه دل مادرش تو داغ گذاری

شنیده ی که شود عندلیب عاشق گل

ولیک وقت طراوت شگفتکی و بهاری

نه ینکه چون علی اکبر فسرده و پژمان

فتد زرونق و حسن و شگفت و تاب و قراری

بگوید یکه بدی اول کلام من

بوقت نطق ولی در سکوت مضماری

یا ستاره من زودتر غروب نمودی

بلی که کم شود عمر نجوم صبح وبکاری

خسوف ماه شود در کمال و بدر عزیزا

ولی خسوف تو پیش از کمال شد طاری

دلم ترا وطن و قلب من شده قبرت

تو در ضمیر من از جمله سرو اسراری

وفا و سیرت و صهبائی ینکه جان دهد اکبر

عزیز فاطمه بگرفته اش به سینه و زاری

24

گــفــت ای تـــازه جــوان نـوثـمـرم

دیــده بـگــشــا و بـبـین چشم ترم

ای گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــیــد

قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـیـد

خـیــز و بــابــا بــه کـنـارم بـنـشـین

مـاتـمــت کـرده مرا زار و غمین

ای پـسـر رفـتی و خون شد دل من

ســیــل غــم کند ز بن حاصل من

عـلـی ای یـوســف گــل پــیــرهــنم

مـن چـو یـعــقــوب دچـــار مـحنم

ای جوان چشم بره، خواهر توست

مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست

نـوجـوان اکـبـرم ای نـیـک خـصال

ایـکـه بودی به نبی،‌شبه و جمال

هـیـجــده ســالــه مـن خـیز ز جـای

گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزدای

عـلی ای کـوکــب تــابـــان ســحـــر

بــود کــوتــاه چــه عـمـر تو پسر

ای دریــغـــا کــه ز بـیـداد زمـــــان

بــاغ امـیـد دلــم گــشــتــه خزان

شـد تـنــت پــاره ز تــیـــغ اعــــــدا

ایــن چـه حـالـسـت فــدایـت جـانا

نــازنـیـن پـیــکـر تـو از چه بخاک

بــیــنـم افـتـاده و لیکن صد چاک

داغ جــانـکـاه تـو پـرسـوخــت مرا

فـاش گـویم که جگر سوخت مرا

روشــنــی بـخـش بـکـاشـانــــه دل

بــی تــو تـاریـک بــود خـانــه دل

حـیـف و صـد حـیـف فتادی تو ز پا

بــعــد تــو خــاک بــفـــرق دنــیـا

تــن مـجــروح تــرا ای پــســــــرم

نـتــوانــم کــه بــرم ســوی حـرم

خــم شــد و چــهــره اکـبـر بـوسـید

گــل پــر پــر شــده اش را بـوئید

بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت

با کسم نیست دگر گفت و شنفـت

هــر زمـان لـب بـگـشایم به سخن

گـویــم ای اکـبـر مـن اکـبـر مـن

گــو «حـیـاتـی»‌ ز مـصیبت لب بند

نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد

25

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره

ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم می‌زد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم ،جز آه نیست چاره

زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من

با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم

جای نفس برآید، از سینه‌ام شراره

ای جان رفته از دست ،بگشای دیده از هم

جانی بده به بابا ،حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد

فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم، با چشم خویش دیدم

خورشید غرق خون را، در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم

افتاد یاس خونین ،با زخم بی‌شماره

جسم عزیز جانم ،چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده ،از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک

میثم بر آن تن پاک ،خون گریه کن هماره

26

من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم

صبحم زستاره سحرم دست کشیدم

شد روز جهان از نظرم تیره تر ازشب

آنجا که زنور بصرم دست کشیدم

دربادیه عشق زطوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشیدم

با خون جگر این گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشیدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علی از جگرم دست کشیدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشیدم

اثار شهادت به رخش دیدم و مردم

وقتی به به جبین پسرم دست کشیدم مؤید

27

من اولین مصراع نظم کربلایم

من اولین جانباز دشت نینوایم

نامم علی اکبر و در خلق و منطق

شبه ترین چهره به ختم الانبیائم

من اولین پیمانه نوش جام اشکم

چون رفته تا معراج دل صوت صدایم

من اولین گلواژه شعر حسینم

یا اولین قربانی کوی منایم

من شیر سرخ بیشه های الغدیرم

در خیبر فتح المبین خیبر گشایم

من کربلا را کربلا آباد کردم

در عشق و مستی کربلا بیداد کردم

من با عطش تا اوج آزادی پریدم

عطشان ترین لبهای عالم را بوسیدم

شهدی که من نوشیدم از پیمانه عشق

شیرین تر از آن در همه هستی ندیدم

زینب لبم را بوسه میزد من ز دستش

او دل به من میدادو من دل میبریدم

او دور من می گشت و من هم دور زهرا

من تشنه بر لبهای او او آب دریا

من غنچه تکبیر لبهای حسینم

من یوسف کنعان زیبای حسینم

چون خال سبز هاشمی دارم به صورت

من نکهت شب بوی گلهای حسینم

دارم به چهره نور سبز فاطمیه

من خط و خال روی سیمای حسینم

ای اهل عالم من نوای نینوایم

چون که اذان گوی مصلای حسینم

در خلق و خلق و منطق و خیبر گشائی

گلواژه دست تولای حسینم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

در صحنه میدان علی را ناز شستم

من شیر سرخ بیشه های کربلایم

من لافتای حیدر خیبر گشایم

ای اهل عالم من اذان گوی حسینم

چون رفته تا اوج فلک موج صدایم

شمع حیسنی را من که من پروانه بودم

خوشکل ترین پروانه از پروانه هایم

من نسخه پیچ اشک درمانگاه عشقم

من مهر هر نسخه در دارالشفایم

جدم علی حلال کل مشکلات است

من هم علی اکبر مشکل گشایم

ارم مدال فاطمی چون روی سینه

من اشبه الناسم به زهرای مدینه

من روی قلبم عکس آزادی کشیدم

شهد شهادب را به آزادی چشیدم

دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل

با عشق از بازار آزادی خریدم

من بلبلی هستم که در گلخانه اشک

شهد گل از لبهای آزادی مکیدم

من جان زینب را به یک لحظه گرفتم

چون خون به پای نخل آزادی چکیدم

زینب صدایم می زدو من می دویدم

تا اینکه در مقتل به دلدارم رسیدم

من کربلا را کربلا آباد کردم

ویرانه کاخ جهل و استبداد کردم

من حجله شادی کنار دجله بستم

گل دسته در گلدسته ها بنیاد کردم

من هم بلال و هم اذان گوی حسینم

در عشقبازی کربلا بیداد کردم

من رهبر یک نسل و فرهنگی جوانم

در نینوا دانشکده ایجاد کردم

من هستیم را در خم یک گوشه دادم

با نخل دین را با خلوصم شاد کردم

بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته

ای عاشقان این کربلا شهر بهشته

من دوره دیده در نظام ذوالفقارم

من غنچه گلهای باغ هشت و چهارم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

خیبر گشای دیگری در روزگارم

من اولین جانباز اردوی حسینم

چون انقلاب کربلا را پاسدارم

من زنده کردم نام جدم مرتضی را

من اکبرم یا حیدر دلدل سوارم

هرگز ندارم افتخاری بهتر از این

من حجله بسته در بهار کار زارم

28

نوگلا، گردیدنت پرپر بدینسان زود بود

دریم خون خفتنت از جور عدوان زود بود

ای علی ، ای بلبل گلزار باغ مصطفی

این چنین خاموشیت جانا بدوران زود بود

طایر قدس آشیان از تیر صیاد جفا

بی پر و بی بالیت در این بیابان زود بود

همچو مرغ بسملی بینم ترا در خاک و خون

توتیاسان جسمت از سم ستوران زود بود

خاک بر فرق جهان و زندگانی بعد تو

رفتنت زین دار ای سرو خرامان زود بود

خیز ای رعنا جوان بین گشتم از داغ تو

پیرفرقتت از بهر من ای ماه تابان زود بود

بین جوانان بنی هاشم به بالینت غمین

داغت اندر قلب این رعنا جوانان زود بود

با دوصد افغان برم بر خیمه گاه اما فسوس

محنتت بر مادر گیسو پریشان زود بود

اشگ میریزد بصیر از چشم گوید این چنین

ماتم اکبر برای شاه خوبان زود بود

29

هر آن مادر اندر دل غم مرگ پسر دارد

زحال ام لیلای جوان مرده خبر دارد

نشاید داغ مرگ نوجوان را بردن از خاطر

خصوص آن مادر در زندگانی یک پسر دارد

اگر نالد زنی از داغ مرگ نوجوان خود

یقین آه جگرسوزش بهر قلبی اثر دارد

میان خاک و خون افتاده جسم اکبر رعنا

نمیدانم چرا لیلی بسر قصد سفر دارد

ندارد قدرت رفتن زخود لیلای افسرده

برای یاریش اکنون بهر سوئی نظر دارد

به دشواری جدا شد از سرنعش علی اکبر

زدرد این مصیبت تا قیامت چشم تر دارد

به هر زحمت جوانش را نموده هجده ساله

بامیدی که در پیری نهال او ثمر دارد

دگر موی سر لیلا سفید از داغ اکبر شد

مدام اندر دلش نفرین بچرخ حیله گر دارد

شد شوریده سر لیلا چومجنون در بیابانها

بسان چشمة زمزم سرشک اندر بصر دارد

شده صبر و شکیبائی ز دست او دگر بیرون

ازین ماتم اخوت را بجنت نوحه گر دارد

30

یارب زحالم آگهی کز تن روانم میرود

مانند گل از گلستان اکبر جوانم میرود

یارب گواهی کاین زمان شد جانب میدان روان

شبه رخ ختم رسل سرو روانم میرود

ای شبه خیر المرسلین مهلاً‌ که از داغت یقین

تا آسمان هفتمین آه و فغانم میرود

رفتی تو ای بابا برو ،‌بنگر که از داغت چسان

صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم میرود

یارب تو می باشی گواه کاکنون به سوی این سپاه

با سینه پر سوز و آه ،‌آرام جانم میرود

31

یک گل ز گلزار حسین در بزم جانان میرود

از بهر جانبازی حق اکبر بمیدان میرود

چون دید بابش بی معین گردیده در آن سرزمین

بهر قتال مشرکین با لعل عطشان میرد

آن سر و قد نوجوان چون شد بسوی دشمنان

بابش بدنبالش روان با چشم گریان میرود

جان پدر بود آن پسر با چهرة همچون قمر

گوئی که در چشم پدر آن جسم چون جان میرود

آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو

بر عزم هیجا با عدو چون شیر غرّان میرود

از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا

فریاد آل مصطفی تا عرش رحمان میرود

طوطی بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان

یک گل زگلزار حسین در بزم جانان میرود

32

یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلاتی

بسما قمر، به نبی ثمر – به فاطمه در ، بعلی گهر

بحسن جگر، بحسین پسر چه نجابتی چه اصالتی

بملک مطاع ، بخدا مطیع ، بمرض شفا بجزا شفیع

چه مقام بندگیش منیع بچه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن بمثال نقرة خام تن

سپری بکتف و کفن به تن بچه قامتی چه قیامتی

ز جلو نظر سوی قبله گه ، زقفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه بقدش نگه ، بچه حسرتی و چه حالتی

زقفا دوزن شده نوحه گریکی عمه گفت و یکی پسر

که نما بجانب ما نظر باشارتی و نظارتی

حسینجمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ

1 لایک

نظرات1+ ارسال نظر

علیشنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 ب.ظ

بسیار زیبا بود برادر. خدا قوت و دست مریزاد. امیدوارم که در پناه این بزرگوار موفق باشید. التماس دعا.

1 0

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)

نام

ایمیل

آدرس وبسایت

مشخصات مرا به خاطر بسپار

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد


برچسب‌ها: تعزیه خوانی, حسینیه خوانسار, محرم, ماه عزا
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۴ساعت 15:22  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

وبلاگ تعزیه خوانی لارگان

وبلاگ تعزیه خوانی لارگان

نسخه تعزیه علی اکبر

بسم الله الرحمن الرحيم

اين چه بانگيست بگوش من ناشايدامدايندل غمزده اقبال برامدادامد چنداندر قفس اي مرغ دل ازغم نامژده ي طايربسته که صيادامداي عروس چمن حسن رخ ازنازمپوش حجله ي عيش بيار اي که دامادامد

السلام اي گهر لعل بد خشان نبي

موسم عاشقي وشيوه ي استادامد

? چوقصابان بزن دامن به بالا
? پدرجان مطلبي دارم به پايت

? چواسماعيل ببنددست وپايم
? حديثي ازخليل الله دارم

?? بگيراين خنجرواين حنجرمن
? توهستي چون خليل الله ثاني

?? ببندازمرحمت چشم ترمن
? بوداينجامنامن ذ بيهم

?? مرابنمافداي شيعيانت
? مگرلايق به قرباني نيَم من

?? مرادورحيم خودبگردان
? مگرمن بهترم ازعمم عباس


? بکن پس سوي ميدانم روانه


--------------------------------------------------------------------------------

وقت ان امده بابا که به دور تو بگردم

وقت ان امده بابا که دهي اذن نبردم


--------------------------------------------------------------------------------

وقت امده باباکه دهي اذن نبروم

درحجله گه گورتونمايي کفنم را


--------------------------------------------------------------------------------

اي شاه خلاص ازغم ورنج مهنم کن

بادستبا دست خوداي بابا توبفرما کفنم را


--------------------------------------------------------------------------------

ايواي براحوال کسي کزنظرافتد

بيچاره جواني که زچشم پدرافتد

ديگربه چه کارايدواين اسلحه ي جنگ

گفتم که يقين روزجدل کاروکرافتد

بي اسلحه اين دم بروم جانب ميدان

تانام من ازصفحه ي ايم وبروفتد

? بدن بي سرم ان غمزده درخون بيند
? نيست اي جان پدربردل من صبروقرار

? گوببنددبه کفن خون من تازه جوان
? وقت بگذشت پدردست من ودامن تو

? غم بي ياري توازغم اوبيشتراست
? چه وصيت پسرت شوق شهادت دارد


--------------------------------------------------------------------------------

رضابرمرگ اکبرگشته بابم

براي ام ليلا کبابم

خداوندابه صبري به ليلا

که بخشداذن ميدان اکبرش را

براي مشاهده کامل متن به ادامه مطلب برويد

--------------------------------------------------------------------------------

ازخيمه گه بيرون بياباچشم ترليلا

اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

بلافاصله

ارام جانت مي رودسوي سفرليلا

اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

صغرا اگر پرسد ز تو از دوري اکبر بر گو به ان متحم خود پيش مرگ ان پدر خود پيش مرگ ان پدر شد بي پسر ليلا

مادربياسيرم ببين وقت جدايي شد

اکبرفدايي شد اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

شيري که دادي ازوفاشيري که دادي ازجفا

مادرحلالم کن ترک وصالم کن مرده خيالم کن

شب هانخفتي تاسحر شب هانخفتي تاسح

ازبهرمن ليلا اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

بلافاصله

ليلا درازخيمه که عمرت سرامده

اکبر پي وداع برمادرامده

بياليلاي دل خسته علي بارسفربسته

چه مرغي بال وپربسته بنال ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

نمي دانم حلالم کرده اي مادر نميدانم حلالم کرده دراين صفر يا نه

زاکبرکرده اي يکبارگي قطع نظريانه

ندانم دررکاب زادهي ي زهرادراين صحرا

تواني کردقرباني چو اکبريک پسر يانه

هاي عزيز دلم مادر خوش ان روزي که در خانه چه کردي مادر زدي بر زلف من شانه

مادر شود اين چرخ ويرانه بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر به کربلا بنگر شور و مهشر است ارم به بيش تو اه چو زلفين اکبر است مادر زحمت بکش ز خيمه بارون ارميده

بيوه (2)بابم غريب و بي کس و بي يار و ياور است

علي اکبر دراين سامان عجب خاکي به پاکردي

زرفتن مادرپيرت خبرکردي

الا اي هاجر ثاني علي را کن تو قرباني مادر به راه حي سبحاني بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مادر دليل به باب غريبم نظاره کن تنها ميان لشکر کفار تو چاره کن باقي نظر کند به يقين گاه بر يسار از بهر

جنگ اکبر خود را اشاره کن

مادر جان مدينه با دو سر شادي چه کردي مادر بقريدي رخت دامادي مادر کفن شد خلعت شادي بنال مادر ولي اهسته

اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مکن ز پشت سرم اه و ناله وزاري مگر خبر ز حسين شاه کم سپاه نداري شود چه روز قيامت مگر تو چشم شفايت

به نزر فاطمه و محشر سياه نداري

هاي عزيز دلم مادر چو گردم گشته از خنجر مادر بيا سر نعشم مکن گيسو مزن بر سر بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

صداازخيمه گه بيرون ايدامان دادازجدايي

صداي مادرم ياخواهرايدامان دادازجدايي


--------------------------------------------------------------------------------

مادربروليلامکن همدردوپيدا غريبيم جان مادر دم ديگرکه نعشم بي سرايدامان دادازجدايي مادر مدينه يادم اوردي غمم بر سينه جادادي الا اي چرخ بر گردي مادربيا زقطع نظرکن رفيقانم چوديدي يادمن کن امان دادازجدايي


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مادرمادرليلا مادر(2)

مادرمادربه خدامن اکبرم مادر(2)


--------------------------------------------------------------------------------

مادرجان چرابرسيه کردي تومادر هنوزاي دل غميده زنده است واکبرنرفتم من به ميدان خاطرتو ولي دارد حکايت اکبرتومادرجان حسين دراين بيابان گشته گرددتن پاگش به خون اغشته گرددزيک سومادرقاسم بيايد براي قاسمش گيسو گشايد ز يک سو مادر عباس مظهر کند گريه بر حال ان دلاورمادرجان زيک سوفاطمه باچشم گريان بگويداي حسينم اي حسين جان اگرزهرابپرسدازتوليلا چرااکبرنشدمقتول عداجواب فاطمه اي جان مادرچه خواهي گفت تودرفرداي محشرمگر او از حسينش بود و بهتر ويا از قاسم و عباس و جعفر جواب فاطمه اي جان مادرچه خواهي گفت تودرفرداي محشر


--------------------------------------------------------------------------------

پس از قتل حسين ان قوم بي دينمادر زنند اتش تمام خيمه از کين تو هم اي مادر من خوار و گرديد اسير کوچه و بازار و گرديد

روم ديگرنمي بيني تورويم

زني ازفرقتم برسينه وسر

خدا حافظ که ما رفتيم و رفتيم غربيم جان مادر دعايي بر شما گفتيم و رفتيم


--------------------------------------------------------------------------------

اي شه بار گاه عز و جلال هم رکاب تو نصرت و اقبال جز لباس شهادت اي سرور نبرازد به قامت اکبر

اگربارگران بوديم ورفتيم

اگرنامهربان بوديم ورفتيم

شماباخنمان خوبمانيد

که مابي خانمان بوديم ورفتيم

-------------------------------- ------------------------------------------------------------------------

اي مبارک کفن خلعت بار کبري اي که هستي به من تازه جوان عزرائيل هاي که من تازه جوانم به دلم مرده فسول هاي اي که نشينم من دل خون به بر تازه عروس هاي علي اکبر از دل بر اور خروش بنال و کفن بر تن خود بپوش ندارند ندارند دگر طاقت کس از مرد و زن که بر پيکر من بپوشند کفن الا اي کفن اي کفن(2)زماني يکن گريه به حالم علي اکبر از دل بر اور خروش( بنال و کفن بر تن بپوش (2)) پدر جان چرا ديده بر بسته اي بابا بابا چرا شيشه ي صبر بشکسته اي بقربان تو نور چشمم بمن گو مبارک تورا اين کفن

هاي علي اکبر از دل بر اور خروش بنال و کفن بر تن بپوش دريغا که صغرا ندارد خبر کفن پوش گشتم روم بر سفر


--------------------------------------------------------------------------------

که وامصيبت سکينه امد

فغان که باب مدينه امد


--------------------------------------------------------------------------------

کفن نباشدقباي شاديست

زمان عيش است نه نامرادي


--------------------------------------------------------------------------------

تومي پرستي که شاه معراج

خودازغلامي نمايداخراج

? توخواستي ابومسوزان جانم
? سکينه کمترفغان وزاري

? بحق قران مکن توفغان
? تنم توانابسي ندارد

? بياتوخواهربروبه خيمه
? روم به جنت چه قال وقيل است

? کجامراميل سوي دياراست
? روم که اب اورم برايت

فردي با سکينه


--------------------------------------------------------------------------------

مسلمانان دلم يادوطن کرد

نمي دانم وطن کي يادمن کرد

اه وطن من غير يک خواهر ندارم سکينه رو قلمداني بياور


--------------------------------------------------------------------------------

هامي نويسم نامه اي باسوزسينه

اي براي خواهرم اندرمدينه

خداي من مينويسم نامه اي با اشتياقم

الفراق قلفراق قلفراق

السلام خواهر مهرت رسيد السلام اي بي نواي بي تبي خواهر جان اي علي سه سالو با ماه و روز من گوشو کن خواهر غم جان سوز من روز اول چون رسيديم کربلا اب بستن کوفيان بر روي ما اخي خواهر گرفتم چون به کف انبر قلم را داد بي داد خواهر جان دست عباس ان عموي با وفا شد قلم اندر زمين کربلا حجله گاه قاسم گل بو و غم شد عزا اندر زمين کربلا خواهر جان قهر جان بازي براي شيهيان نوبت اکبر رسيده اين زمان اگر نميبينم دگر روي تورا کن حلالم خواهر نيکو لقا فدايت اي سکينه جان خواهر برو زودي بياور يک کبوتر


--------------------------------------------------------------------------------

هاي بيا بلبل گلزار ماتم اي کبوتر اي غريبان را تو محرم .کبوتر بر پر بال تو نازم .کبوتر بين به حال جان گدازم .کبوتر من غريبم ياورم باش انيس و مونس غم پرورم باش کبوتر يک نظر بنما به رويم اي بپر از کوچه ي دختر عمويم بگو افتاده ديگر زين علامت اي کبوتر عروسي من و تو در قيامت محله شان را کن تو پيدا بشين يک دم به بام خانه ي ما کبوتر در ان جا يک عليل زار و خسته واي به حسرت بر سر راهم نشسته بگو خواهر به غم گشتم گرفتار اي دريغ از راه دور و رنج بسيار داد بيداد اگر پرسد علي اکبر بي وفا شد واي چه گويي بي وفايي ش از قضا شد اگر پرسد علي اکبر کجا شد بگو خاکش زمين کربلا شد .کبوتر نيست گر مکس جايز ز پرواز و ز صغرا شاد و فايق


--------------------------------------------------------------------------------

عشق وگويدرودم شمشيروني عقل وگويدمادرد ايدزپيعشق وگويدسينه رابگشازتيرعقل وگويدمادرت گردداسير

لازم امددوچشمان ترکنميک وداعي باعلي اصغرکنماي سکينه خواهرغم پرورمدربرم اورعلي اصغرم


--------------------------------------------------------------------------------

اي برادرجان علي اصغرمدستهاي کوچکت کن گردنم زيرحلقومت ببوسم يااخا زانکه مي گرددهدف تيربلاعلي جانم لبت از تشنگي تبخال بسته واي دلت مثل دلم صد جا شکسته

واي امان هاي .اي خوش ان روزي که ما هم خانماني داشتيم در بر اهل و وطن قدر و مقامي داشتيم اي واي اي وا ي

اخراي دنيامگريک جورمروت درتونيست مادل پرحسرت وقلب کبابي داشتيم گربگويم ياري بابم نما

طفلي وياري نبايدازشما تاتواني گريه کن اي نورعين برغريبي هاي بابايم حسين اين طفل راپدرمن به تومي سپارمش چون اوصغيراست ومن دوست مي دارمش اگربه قيامت بي پاکياي اهل حرم خدانگهدار


--------------------------------------------------------------------------------

به ابن سعدبگوييدکه اي جفاگستر

طلب نموده توراشبه روي پيغمبر


--------------------------------------------------------------------------------

لشکر منم ان تازه جوان بلبل بستان امامت سمر باب کبارت که بود جد من ان ختمرو سالار احمد و محمود و محمد (اللهم صل الله محمد و اله محمد) قرض از قاب و قرم هان بگويم به شما فرقه ي فارق ز خدا باب رسول اين حسين است که از مکه به تندي به مهماني اش هر چيز که اندر حرمش قهتي اب است دل جمله کباب است شما را چه جواب است بر اين جان و جفا را *

اي گروه شرر (2)کينه بر ا بسي بر ا ز اهنگر و خير سرا بي سمر بي خبر از عدل و عدالت .همه بي دين و حماقت همه در جهل بقايت همه مشتاق زرارت همه اماده به غارت که به همراه ببرديد چنين خاري خفت *لشکر لشکر کنم اي لحظه نصيحت هر چه راه از سعادت که بگيرد ره وحدت گويمش مرز محبت که بيايد چند قدم پيش ز حمت که پزيريد ز من اي سپه کار سعادت به شما رهنمايي کنم از بهر ديارت والا به کفم تيغ شجاعت به تنم جوشن عزت به سرم خود شهامت به رگم خون امامت بشناسيد مرا جمله سراسر که منم شبه محمد *لشکر باز وازح تر بگويم اگر هم نشناسيد بگويم بشناسيد من ان سپت پيامبر گل گلزار علي ساقي کوثر و جگر گوشه ي زهراي متحر که مرا نام نهاد است شهنشاه شهيدان علي اکبر * لشگرداني امشب چه شبي است هوالله شب جانبازي اکبرشب دامادي قاسم شب قنداقه به خون گشتن اصغر پدرم والدميدان رودشادپس شما گوش دهيد لحظه اي برناله ي طفلان چه سکسينه چه رقيه چه علي اصغربي شيرودگرمادراووهمه ي زن ها دل افسرده دل پژمرده نمگي شغل خودبنمودند همي اه وفغان راکه علي اکبرم امده ام باشتاب تابرم اب سوي خيمه سرا


--------------------------------------------------------------------------------

خدايا برايش هجت تمام من رو سياه هاي بي الگناه

يا قاهر العدو ويا والي الولي يا مذهر العجائب مرتضا علي


--------------------------------------------------------------------------------

پدرسنگيني اهن مراخواهدنمودازار

زتاب تشنگي درجنگ دستم فتادازکار

اگرگرددميسرقطره ي ابي براي من

زيک حمله برون ارم دمارازلشگردشمن


--------------------------------------------------------------------------------

فلک خراب شوي بامنت چه اندرنظراست

لب پدرزلب من هنوزخشک تراست


--------------------------------------------------------------------------------

سيراب گشتم اي پدرمهربان من

گوياکه چشمه ابي شددردهان من


--------------------------------------------------------------------------------

دوباره رسم از پي کار و زار که از جان اعدا بر ارم دمار


--------------------------------------------------------------------------------

خدا حافظ ايا بار کبارم شما را من به خاطر مي سپارم عزيزان عيد قربان است امروز که قتل نو جوانان است و امروز


--------------------------------------------------------------------------------

عقاب اي عفع اوج سعادت

عقاب اي پيک معراج سعادت

عقاب بروس بر چشمم تو شام است

يقين دانم که در اين صحرا اسيرم

مشوراضي دراين ميدان بميرم

عقاب ارام زمان همت توست

زمابگذشت زمان همت توست

هرکه باشد (نميدونم چه حاجتي داري اما مريض دار زياد التماس دعا گفته کسي که پدرش مريض خواهرش مريض برادرش مريض کسي که اولاد گيرش نمياد التماس دعا گفته ودر حسينيه -------- در ميت سيد ها بزرگ ها فقير ها چي ميخواي از اين جا بهتر التماس دعا ميدي دلت ميخواهد همچين روزي کربلا باشي منم دعا کنيد ذاکرينم دعا کنيد ببينم چقدر امام حسين رو دوست داري سيم دلت وصل کن پير مرد ها در حق جوونا جوونا در حق پير مرد ها التماس دعا )

اگر خسته جاني بگو يا حسين اگر مريض و مکتب و حاجت داري گرفتاري قرض داري بلند تر بگو يا حسين

تند گر بيفتد به دام بلا مترس از بلا و بلند تر بگو يا حسين


--------------------------------------------------------------------------------

شهنشاه دشت نجف ياعلي

اميرديارنجف ياعلي

علي جان کجايي به بدادم برس

بجزتوندارم کس دادرس

بزن دست برقبضه ي ذوالفقا ر

براورازديار مخالف دمار

بلافاصله

بابا،بابا،عموجان عباس،بابا

عموجان عباس،چشم انتظارم صغرا

بلافاصله

هاي زتيغ کج منقذنابکار

اميد وارم مادري که داغ جوون ديده در اين مجلس نباشه

اي دل از دست و رفت و شدم بي قرار

عقاب اي عقاب اي سه رشت دقا اي اسب کنم دست برگردنم اي عقاب مهرتودردلم اي اسب باوفاي ده رکاب به اسب من اي اسب عقاب از ياري اي اسب تن مجروح مراروي زمين نگذاري اي عقابِ من اي مرکب باوفا تومرا برسان سوي خيمه سرا پدرم ايستاده برسرراهم من ازاوازدلش اگاهم اي عقاب من همتي کن پاره پاره شدجسم ازتيغ وتيغ مانده ام اي عقاب بين دشمن اسير بشواين پيغام ازمن اي باباابتا عَلش کرده مستلاش اي عقاب من همتي کن اي اسب اي دراين قوم دقا وعده به صغراوعتش که علي اکبرت از کربلامي ايد اگرمي توان توباشوروشي خبرده بزودي به بابام حسين بگواي پدررخت غم کن برت بابا بزودي بياديدن اکبرت ندارم دگرطاقت انقلاب اي اسب دگرطاقت ندارم ببرگوشه اي برزمينم گذار

التماس دعا

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 15:46 توسط عرفان زارع و عبدلحسین امینی | نظر بدهید

درباره وبلاگ

سلام من عرفان زارع هستم 14سالمه من عشق تعزیه هستم در وبلاگ نظر یادتون نره

منوی اصلی

صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو مطالب
عناوین مطالب وبلاگ

آرشیو مطالب

مهر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲

پیوندها

تعزیه چم
تعزیه سرا دانلود
استودیو سیما فیلم
استودیو عسکری
یاران تعزیه
تعزیه خوانان جوان




Powered By
BLOGFA.COM


برچسب‌ها: تعزیه, اصفهان, خوانسار, قودجان
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۴ساعت 15:19  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

وبلاگ تعزیه خوانی لارگان

وبلاگ تعزیه خوانی لارگان

نسخه تعزیه علی اکبر

بسم الله الرحمن الرحيم

اين چه بانگيست بگوش من ناشايدامدايندل غمزده اقبال برامدادامد چنداندر قفس اي مرغ دل ازغم نامژده ي طايربسته که صيادامداي عروس چمن حسن رخ ازنازمپوش حجله ي عيش بيار اي که دامادامد

السلام اي گهر لعل بد خشان نبي

موسم عاشقي وشيوه ي استادامد

? چوقصابان بزن دامن به بالا
? پدرجان مطلبي دارم به پايت

? چواسماعيل ببنددست وپايم
? حديثي ازخليل الله دارم

?? بگيراين خنجرواين حنجرمن
? توهستي چون خليل الله ثاني

?? ببندازمرحمت چشم ترمن
? بوداينجامنامن ذ بيهم

?? مرابنمافداي شيعيانت
? مگرلايق به قرباني نيَم من

?? مرادورحيم خودبگردان
? مگرمن بهترم ازعمم عباس


? بکن پس سوي ميدانم روانه


--------------------------------------------------------------------------------

وقت ان امده بابا که به دور تو بگردم

وقت ان امده بابا که دهي اذن نبردم


--------------------------------------------------------------------------------

وقت امده باباکه دهي اذن نبروم

درحجله گه گورتونمايي کفنم را


--------------------------------------------------------------------------------

اي شاه خلاص ازغم ورنج مهنم کن

بادستبا دست خوداي بابا توبفرما کفنم را


--------------------------------------------------------------------------------

ايواي براحوال کسي کزنظرافتد

بيچاره جواني که زچشم پدرافتد

ديگربه چه کارايدواين اسلحه ي جنگ

گفتم که يقين روزجدل کاروکرافتد

بي اسلحه اين دم بروم جانب ميدان

تانام من ازصفحه ي ايم وبروفتد

? بدن بي سرم ان غمزده درخون بيند
? نيست اي جان پدربردل من صبروقرار

? گوببنددبه کفن خون من تازه جوان
? وقت بگذشت پدردست من ودامن تو

? غم بي ياري توازغم اوبيشتراست
? چه وصيت پسرت شوق شهادت دارد


--------------------------------------------------------------------------------

رضابرمرگ اکبرگشته بابم

براي ام ليلا کبابم

خداوندابه صبري به ليلا

که بخشداذن ميدان اکبرش را

براي مشاهده کامل متن به ادامه مطلب برويد

--------------------------------------------------------------------------------

ازخيمه گه بيرون بياباچشم ترليلا

اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

بلافاصله

ارام جانت مي رودسوي سفرليلا

اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

صغرا اگر پرسد ز تو از دوري اکبر بر گو به ان متحم خود پيش مرگ ان پدر خود پيش مرگ ان پدر شد بي پسر ليلا

مادربياسيرم ببين وقت جدايي شد

اکبرفدايي شد اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

شيري که دادي ازوفاشيري که دادي ازجفا

مادرحلالم کن ترک وصالم کن مرده خيالم کن

شب هانخفتي تاسحر شب هانخفتي تاسح

ازبهرمن ليلا اي بي پسرليلااي خون جگرليلا

بلافاصله

ليلا درازخيمه که عمرت سرامده

اکبر پي وداع برمادرامده

بياليلاي دل خسته علي بارسفربسته

چه مرغي بال وپربسته بنال ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

نمي دانم حلالم کرده اي مادر نميدانم حلالم کرده دراين صفر يا نه

زاکبرکرده اي يکبارگي قطع نظريانه

ندانم دررکاب زادهي ي زهرادراين صحرا

تواني کردقرباني چو اکبريک پسر يانه

هاي عزيز دلم مادر خوش ان روزي که در خانه چه کردي مادر زدي بر زلف من شانه

مادر شود اين چرخ ويرانه بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر به کربلا بنگر شور و مهشر است ارم به بيش تو اه چو زلفين اکبر است مادر زحمت بکش ز خيمه بارون ارميده

بيوه (2)بابم غريب و بي کس و بي يار و ياور است

علي اکبر دراين سامان عجب خاکي به پاکردي

زرفتن مادرپيرت خبرکردي

الا اي هاجر ثاني علي را کن تو قرباني مادر به راه حي سبحاني بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مادر دليل به باب غريبم نظاره کن تنها ميان لشکر کفار تو چاره کن باقي نظر کند به يقين گاه بر يسار از بهر

جنگ اکبر خود را اشاره کن

مادر جان مدينه با دو سر شادي چه کردي مادر بقريدي رخت دامادي مادر کفن شد خلعت شادي بنال مادر ولي اهسته

اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مکن ز پشت سرم اه و ناله وزاري مگر خبر ز حسين شاه کم سپاه نداري شود چه روز قيامت مگر تو چشم شفايت

به نزر فاطمه و محشر سياه نداري

هاي عزيز دلم مادر چو گردم گشته از خنجر مادر بيا سر نعشم مکن گيسو مزن بر سر بنال مادر ولي اهسته اهسته


--------------------------------------------------------------------------------

صداازخيمه گه بيرون ايدامان دادازجدايي

صداي مادرم ياخواهرايدامان دادازجدايي


--------------------------------------------------------------------------------

مادربروليلامکن همدردوپيدا غريبيم جان مادر دم ديگرکه نعشم بي سرايدامان دادازجدايي مادر مدينه يادم اوردي غمم بر سينه جادادي الا اي چرخ بر گردي مادربيا زقطع نظرکن رفيقانم چوديدي يادمن کن امان دادازجدايي


--------------------------------------------------------------------------------

مادر مادرمادرليلا مادر(2)

مادرمادربه خدامن اکبرم مادر(2)


--------------------------------------------------------------------------------

مادرجان چرابرسيه کردي تومادر هنوزاي دل غميده زنده است واکبرنرفتم من به ميدان خاطرتو ولي دارد حکايت اکبرتومادرجان حسين دراين بيابان گشته گرددتن پاگش به خون اغشته گرددزيک سومادرقاسم بيايد براي قاسمش گيسو گشايد ز يک سو مادر عباس مظهر کند گريه بر حال ان دلاورمادرجان زيک سوفاطمه باچشم گريان بگويداي حسينم اي حسين جان اگرزهرابپرسدازتوليلا چرااکبرنشدمقتول عداجواب فاطمه اي جان مادرچه خواهي گفت تودرفرداي محشرمگر او از حسينش بود و بهتر ويا از قاسم و عباس و جعفر جواب فاطمه اي جان مادرچه خواهي گفت تودرفرداي محشر


--------------------------------------------------------------------------------

پس از قتل حسين ان قوم بي دينمادر زنند اتش تمام خيمه از کين تو هم اي مادر من خوار و گرديد اسير کوچه و بازار و گرديد

روم ديگرنمي بيني تورويم

زني ازفرقتم برسينه وسر

خدا حافظ که ما رفتيم و رفتيم غربيم جان مادر دعايي بر شما گفتيم و رفتيم


--------------------------------------------------------------------------------

اي شه بار گاه عز و جلال هم رکاب تو نصرت و اقبال جز لباس شهادت اي سرور نبرازد به قامت اکبر

اگربارگران بوديم ورفتيم

اگرنامهربان بوديم ورفتيم

شماباخنمان خوبمانيد

که مابي خانمان بوديم ورفتيم

-------------------------------- ------------------------------------------------------------------------

اي مبارک کفن خلعت بار کبري اي که هستي به من تازه جوان عزرائيل هاي که من تازه جوانم به دلم مرده فسول هاي اي که نشينم من دل خون به بر تازه عروس هاي علي اکبر از دل بر اور خروش بنال و کفن بر تن خود بپوش ندارند ندارند دگر طاقت کس از مرد و زن که بر پيکر من بپوشند کفن الا اي کفن اي کفن(2)زماني يکن گريه به حالم علي اکبر از دل بر اور خروش( بنال و کفن بر تن بپوش (2)) پدر جان چرا ديده بر بسته اي بابا بابا چرا شيشه ي صبر بشکسته اي بقربان تو نور چشمم بمن گو مبارک تورا اين کفن

هاي علي اکبر از دل بر اور خروش بنال و کفن بر تن بپوش دريغا که صغرا ندارد خبر کفن پوش گشتم روم بر سفر


--------------------------------------------------------------------------------

که وامصيبت سکينه امد

فغان که باب مدينه امد


--------------------------------------------------------------------------------

کفن نباشدقباي شاديست

زمان عيش است نه نامرادي


--------------------------------------------------------------------------------

تومي پرستي که شاه معراج

خودازغلامي نمايداخراج

? توخواستي ابومسوزان جانم
? سکينه کمترفغان وزاري

? بحق قران مکن توفغان
? تنم توانابسي ندارد

? بياتوخواهربروبه خيمه
? روم به جنت چه قال وقيل است

? کجامراميل سوي دياراست
? روم که اب اورم برايت

فردي با سکينه


--------------------------------------------------------------------------------

مسلمانان دلم يادوطن کرد

نمي دانم وطن کي يادمن کرد

اه وطن من غير يک خواهر ندارم سکينه رو قلمداني بياور


--------------------------------------------------------------------------------

هامي نويسم نامه اي باسوزسينه

اي براي خواهرم اندرمدينه

خداي من مينويسم نامه اي با اشتياقم

الفراق قلفراق قلفراق

السلام خواهر مهرت رسيد السلام اي بي نواي بي تبي خواهر جان اي علي سه سالو با ماه و روز من گوشو کن خواهر غم جان سوز من روز اول چون رسيديم کربلا اب بستن کوفيان بر روي ما اخي خواهر گرفتم چون به کف انبر قلم را داد بي داد خواهر جان دست عباس ان عموي با وفا شد قلم اندر زمين کربلا حجله گاه قاسم گل بو و غم شد عزا اندر زمين کربلا خواهر جان قهر جان بازي براي شيهيان نوبت اکبر رسيده اين زمان اگر نميبينم دگر روي تورا کن حلالم خواهر نيکو لقا فدايت اي سکينه جان خواهر برو زودي بياور يک کبوتر


--------------------------------------------------------------------------------

هاي بيا بلبل گلزار ماتم اي کبوتر اي غريبان را تو محرم .کبوتر بر پر بال تو نازم .کبوتر بين به حال جان گدازم .کبوتر من غريبم ياورم باش انيس و مونس غم پرورم باش کبوتر يک نظر بنما به رويم اي بپر از کوچه ي دختر عمويم بگو افتاده ديگر زين علامت اي کبوتر عروسي من و تو در قيامت محله شان را کن تو پيدا بشين يک دم به بام خانه ي ما کبوتر در ان جا يک عليل زار و خسته واي به حسرت بر سر راهم نشسته بگو خواهر به غم گشتم گرفتار اي دريغ از راه دور و رنج بسيار داد بيداد اگر پرسد علي اکبر بي وفا شد واي چه گويي بي وفايي ش از قضا شد اگر پرسد علي اکبر کجا شد بگو خاکش زمين کربلا شد .کبوتر نيست گر مکس جايز ز پرواز و ز صغرا شاد و فايق


--------------------------------------------------------------------------------

عشق وگويدرودم شمشيروني عقل وگويدمادرد ايدزپيعشق وگويدسينه رابگشازتيرعقل وگويدمادرت گردداسير

لازم امددوچشمان ترکنميک وداعي باعلي اصغرکنماي سکينه خواهرغم پرورمدربرم اورعلي اصغرم


--------------------------------------------------------------------------------

اي برادرجان علي اصغرمدستهاي کوچکت کن گردنم زيرحلقومت ببوسم يااخا زانکه مي گرددهدف تيربلاعلي جانم لبت از تشنگي تبخال بسته واي دلت مثل دلم صد جا شکسته

واي امان هاي .اي خوش ان روزي که ما هم خانماني داشتيم در بر اهل و وطن قدر و مقامي داشتيم اي واي اي وا ي

اخراي دنيامگريک جورمروت درتونيست مادل پرحسرت وقلب کبابي داشتيم گربگويم ياري بابم نما

طفلي وياري نبايدازشما تاتواني گريه کن اي نورعين برغريبي هاي بابايم حسين اين طفل راپدرمن به تومي سپارمش چون اوصغيراست ومن دوست مي دارمش اگربه قيامت بي پاکياي اهل حرم خدانگهدار


--------------------------------------------------------------------------------

به ابن سعدبگوييدکه اي جفاگستر

طلب نموده توراشبه روي پيغمبر


--------------------------------------------------------------------------------

لشکر منم ان تازه جوان بلبل بستان امامت سمر باب کبارت که بود جد من ان ختمرو سالار احمد و محمود و محمد (اللهم صل الله محمد و اله محمد) قرض از قاب و قرم هان بگويم به شما فرقه ي فارق ز خدا باب رسول اين حسين است که از مکه به تندي به مهماني اش هر چيز که اندر حرمش قهتي اب است دل جمله کباب است شما را چه جواب است بر اين جان و جفا را *

اي گروه شرر (2)کينه بر ا بسي بر ا ز اهنگر و خير سرا بي سمر بي خبر از عدل و عدالت .همه بي دين و حماقت همه در جهل بقايت همه مشتاق زرارت همه اماده به غارت که به همراه ببرديد چنين خاري خفت *لشکر لشکر کنم اي لحظه نصيحت هر چه راه از سعادت که بگيرد ره وحدت گويمش مرز محبت که بيايد چند قدم پيش ز حمت که پزيريد ز من اي سپه کار سعادت به شما رهنمايي کنم از بهر ديارت والا به کفم تيغ شجاعت به تنم جوشن عزت به سرم خود شهامت به رگم خون امامت بشناسيد مرا جمله سراسر که منم شبه محمد *لشکر باز وازح تر بگويم اگر هم نشناسيد بگويم بشناسيد من ان سپت پيامبر گل گلزار علي ساقي کوثر و جگر گوشه ي زهراي متحر که مرا نام نهاد است شهنشاه شهيدان علي اکبر * لشگرداني امشب چه شبي است هوالله شب جانبازي اکبرشب دامادي قاسم شب قنداقه به خون گشتن اصغر پدرم والدميدان رودشادپس شما گوش دهيد لحظه اي برناله ي طفلان چه سکسينه چه رقيه چه علي اصغربي شيرودگرمادراووهمه ي زن ها دل افسرده دل پژمرده نمگي شغل خودبنمودند همي اه وفغان راکه علي اکبرم امده ام باشتاب تابرم اب سوي خيمه سرا


--------------------------------------------------------------------------------

خدايا برايش هجت تمام من رو سياه هاي بي الگناه

يا قاهر العدو ويا والي الولي يا مذهر العجائب مرتضا علي


--------------------------------------------------------------------------------

پدرسنگيني اهن مراخواهدنمودازار

زتاب تشنگي درجنگ دستم فتادازکار

اگرگرددميسرقطره ي ابي براي من

زيک حمله برون ارم دمارازلشگردشمن


--------------------------------------------------------------------------------

فلک خراب شوي بامنت چه اندرنظراست

لب پدرزلب من هنوزخشک تراست


--------------------------------------------------------------------------------

سيراب گشتم اي پدرمهربان من

گوياکه چشمه ابي شددردهان من


--------------------------------------------------------------------------------

دوباره رسم از پي کار و زار که از جان اعدا بر ارم دمار


--------------------------------------------------------------------------------

خدا حافظ ايا بار کبارم شما را من به خاطر مي سپارم عزيزان عيد قربان است امروز که قتل نو جوانان است و امروز


--------------------------------------------------------------------------------

عقاب اي عفع اوج سعادت

عقاب اي پيک معراج سعادت

عقاب بروس بر چشمم تو شام است

يقين دانم که در اين صحرا اسيرم

مشوراضي دراين ميدان بميرم

عقاب ارام زمان همت توست

زمابگذشت زمان همت توست

هرکه باشد (نميدونم چه حاجتي داري اما مريض دار زياد التماس دعا گفته کسي که پدرش مريض خواهرش مريض برادرش مريض کسي که اولاد گيرش نمياد التماس دعا گفته ودر حسينيه -------- در ميت سيد ها بزرگ ها فقير ها چي ميخواي از اين جا بهتر التماس دعا ميدي دلت ميخواهد همچين روزي کربلا باشي منم دعا کنيد ذاکرينم دعا کنيد ببينم چقدر امام حسين رو دوست داري سيم دلت وصل کن پير مرد ها در حق جوونا جوونا در حق پير مرد ها التماس دعا )

اگر خسته جاني بگو يا حسين اگر مريض و مکتب و حاجت داري گرفتاري قرض داري بلند تر بگو يا حسين

تند گر بيفتد به دام بلا مترس از بلا و بلند تر بگو يا حسين


--------------------------------------------------------------------------------

شهنشاه دشت نجف ياعلي

اميرديارنجف ياعلي

علي جان کجايي به بدادم برس

بجزتوندارم کس دادرس

بزن دست برقبضه ي ذوالفقا ر

براورازديار مخالف دمار

بلافاصله

بابا،بابا،عموجان عباس،بابا

عموجان عباس،چشم انتظارم صغرا

بلافاصله

هاي زتيغ کج منقذنابکار

اميد وارم مادري که داغ جوون ديده در اين مجلس نباشه

اي دل از دست و رفت و شدم بي قرار

عقاب اي عقاب اي سه رشت دقا اي اسب کنم دست برگردنم اي عقاب مهرتودردلم اي اسب باوفاي ده رکاب به اسب من اي اسب عقاب از ياري اي اسب تن مجروح مراروي زمين نگذاري اي عقابِ من اي مرکب باوفا تومرا برسان سوي خيمه سرا پدرم ايستاده برسرراهم من ازاوازدلش اگاهم اي عقاب من همتي کن پاره پاره شدجسم ازتيغ وتيغ مانده ام اي عقاب بين دشمن اسير بشواين پيغام ازمن اي باباابتا عَلش کرده مستلاش اي عقاب من همتي کن اي اسب اي دراين قوم دقا وعده به صغراوعتش که علي اکبرت از کربلامي ايد اگرمي توان توباشوروشي خبرده بزودي به بابام حسين بگواي پدررخت غم کن برت بابا بزودي بياديدن اکبرت ندارم دگرطاقت انقلاب اي اسب دگرطاقت ندارم ببرگوشه اي برزمينم گذار

التماس دعا

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 15:46 توسط عرفان زارع و عبدلحسین امینی | نظر بدهید

درباره وبلاگ

سلام من عرفان زارع هستم 14سالمه من عشق تعزیه هستم در وبلاگ نظر یادتون نره

منوی اصلی

صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو مطالب
عناوین مطالب وبلاگ

آرشیو مطالب

مهر ۱۳۹۲
خرداد ۱۳۹۲
اردیبهشت ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۲

پیوندها

تعزیه چم
تعزیه سرا دانلود
استودیو سیما فیلم
استودیو عسکری
یاران تعزیه
تعزیه خوانان جوان




Powered By
BLOGFA.COM


برچسب‌ها: تعزیه, اصفهان, خوانسار, قودجان
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۴ساعت 15:19  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  |