بنام ایزدمنان
تعزیه بم
وبلاگ مذهبی
tazyehbam.blogfa.com
وبلاگ تعزیه و تعـــــــــــــــزیه خـوانی
تعزیه بم مربوط به شناخت و اجرای تعزیه در شرق استان کرمان می باشد.
این وبلاگ توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی از تعزیه خوانان برجسته و معروف شهرستان نرماشیر وبم بزرگ ودرمجموع شرق استان کرمان می‌باشد.
حسین مرادزاده در شناخت تعزیه و نحوه اجرای تعزیه زبان زدمردم شرق استان کرمان می‌باشد.
ایشان در شناخت دستگاههای موسیقی تعزیه در شهرستانهای شرق استان کرمان نیزسر آمدهست و دستگاههای موسیقی تعزیه رامیشناسدواجرا میکند.
وسعی داردازطریق این وبلاگ اطلاعات مناسبی از شناخت نت ها و دستگاهها در اختیار دوستداران تعزیه قراردهد.
امیدوارم بتوانم اطلاعاتی اجمالی به تعزیه خوانان بدهم که حداقل باردیف ها و دستگاههای موسیقی بیگانه نباشند.وبدانند که دستگاه چیست وآوازکدام هست و گوشه را بشناسند .
آداب همین اساس هفت دستگاه وپنج آواز وله تعبیری دوازده مقام را همراه با ذکر گوشه های آنها بیان کردیم تا علاقه مندان به شناخت دستگاههای موسیقی بتوانند استفاده کنند.
باآرزوی موفقیت تمامی دوستان و تعزیه خوانان بزرگوار


برچسب‌ها: دستگاه, موسیقی, تعزیه, نرماشیر
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 23:3  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

«آن الحسین ع مصباح الهدا وسفینه النجاه»
همانا حسین ع چراغ هدایت وکشتی نجات امت است.
حسین مرادزاده عزیزآبادی ساکن استان کرمان -شهرستان نرماشیر.
دانش تعزیه:
هنر نقش آفرینی وحی پذیرش نقش مورد اجرا.
شناخت کافی از دستگاههای موسیقی.
شناخت کافی از اصطلاحات تعزیه.
شناخت کافی در مورد فرم ورنگ لباس که در تعزیه کاربرد دارد.
شناخت کافی از لوازم و وو سایل کاربردی تعزیه.
شناخت کافی در مورد حرکاتی که بکار می رود.
از تعزیه خوانان بنام شرق استان کرمان میباشد که در گروه موافق خوانی اجرای نقش مینماید.
قریب به سی (30) سال تعزیه میخواند و شاگردان زیادی را نیز پرورش داده.
باتوجه به علاقه شدیدی که ازابتدا به تعزیه خوانی داشته و همچنین استعدادی که خداوند در وجودش نهاده به سرعت پله های ترقی را پیمود وبا تشکیل گروه تعزیه خوانی علی اکبر ع شرق استان کرمان (tazyehbam. blogfa. com)هرساله درمانهای محرم و صفر در سطح استان کرمان به اجرای تعزیه می پردازد.


برچسب‌ها: روستای ده وسط, شهرستان نرماشیر, تعزیه خوان, کرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 23:1  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

«آن الحسین ع مصباح الهدا وسفینه النجاه»
همانا حسین ع چراغ هدایت وکشتی نجات امت است.
حسین مرادزاده عزیزآبادی ساکن استان کرمان -شهرستان نرماشیر.
دانش تعزیه:
هنر نقش آفرینی وحی پذیرش نقش مورد اجرا.
شناخت کافی از دستگاههای موسیقی.
شناخت کافی از اصطلاحات تعزیه.
شناخت کافی در مورد فرم ورنگ لباس که در تعزیه کاربرد دارد.
شناخت کافی از لوازم و وو سایل کاربردی تعزیه.
شناخت کافی در مورد حرکاتی که بکار می رود.
از تعزیه خوانان بنام شرق استان کرمان میباشد که در گروه موافق خوانی اجرای نقش مینماید.
قریب به سی (30) سال تعزیه میخواند و شاگردان زیادی را نیز پرورش داده.
باتوجه به علاقه شدیدی که ازابتدا به تعزیه خوانی داشته و همچنین استعدادی که خداوند در وجودش نهاده به سرعت پله های ترقی را پیمود وبا تشکیل گروه تعزیه خوانی علی اکبر ع شرق استان کرمان (tazyehbam. blogfa. com)هرساله درمانهای محرم و صفر در سطح استان کرمان به اجرای تعزیه می پردازد.


برچسب‌ها: روستای ده وسط, شهرستان نرماشیر, تعزیه خوان, کرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 22:33  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

خانه عناوین مطالب تماس با من

پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

درباره من

طلبه ۲۵ ساله علاقه مند به لسان الغیب از هر نوعی که میخواد باشه : کلام الله شعر حافظ و ... ادامه...

  • تو
  • آشنا
  • حس غریب
  • هل من ناصر ینصرن

  • حضرت علی اکبر 1

  • نوشت...
  • من، عرفه و حافظ -به محوریت حضرت زین العابدین(ع)-
  • به ولای تو سوگند، یا مولا!
  • پشتوانه ی نظری یک مناجات
  • آمدیم، تشریف بیاورید...
  • اشعار مربوط به حضرت علی اصغر علیه السلام
  • اشعاری در باره حضرت علی اکبر علیه السلام
  • غزل ۱۸۲
  • محرم
  • غزل ۴۵۳
  • مولوی در مدح امیرالمومنین
  • شهریار در مدح امیرالمومنین
  • کمپانی در مدح امیرالمومنین
  • صغیر اصفهانی در مدح امیرالمومنین
  • سعدی در مدح امیرالمومنین
  • فردوسی در مدح امیرالمومنین
  • صغیر اصفهانی در مدح امیرالمومنین
  • اسفندقه در مدح امیرالمومنین
  • غزل ۳۲۹
  • غزل ۱۰۲
  • غزل ۱۸۳
  • منتخب شعرهای فاضل نظری
  • غزل ۶۳
  • غزل ۶۲
  • غزل ۵۳
  • غزل ۵۲
  • غزل ۳۳

اشعاری در باره حضرت علی اکبر علیه السلام

آه از آن روزی که غم در کربلا برپاستی

هم زمین نینوا و روز عاشوراستی

یکطرف اشرار کوفه وان دگر سلطان دین

بهر یک مظلوم و بیکس شورش و غوغاستی

انقلابیون بکردند انجمن در کربلا

در سردین و حقیقت ؟ وه عجب دعواستی

خاندان هل اتی و عترت طه بدند

در کنار آب دریا ، لیک قحط ماستی

شد یکایک یاور و یارش شهید

نک مصیبت بود اعظم محشر کبراستی

نوبت میدان چو بر شهزادة اعظم رسید

در حریم کبریا فریاد واویلا ستی

آن جوانیکه ببودش مظهر ختم رسل

بر عقابش شد سوار و عازم هیجاستی

در شجاعت وارث حیدر بد و شبه نبی

مرتضی صولت ولی چون مصطفاسیماستی

من نمیگویم که مادر داشته در کربلا

حالت نزع روان گر بودیش پیداستی

بانوان و دختران اندر پیش مویه کنان

از سرادق گشته بیرون محنت عظماستی

واعلیا وا حسینا لرزه بر افلاک زد

داد از آن ساعت چه گویم یا چسان برپاستی

آمدش آن شیرزاده شیر دل بر کارزار

گوئیا در جنگ خیبر چون علی باجاستی

معنی اسلام و ایمان مظهر ختم مآب

شد معرف بر خودش با این میان گویاستی

من زخورشید امامت زهرة تابنده�ام

باب من شیر خدا و مام من زهراستی

من گشودم بال و پر بر اوج همت می پرم

هر که خواهد رزم سازم هر که زرم آراستی

من علّی بن حسینم پور شاه لافتی

صاحب صمصام حیدر آنکه بی پرواستی

مرد و نامردی بباید پیش مردان آزمود

پیش من آید هر آنکس بامنش همتاستی

کرد مهمیزی اشاره بر عقابش شد خرام

جست خیزی کرد چون پرکار وهم داناستی

نقطه زد با نوک نیزه بر زمین پر کار وار

دورزد آن نقطه را ، چون نارس داناستی

صولت و سهم و صلابت در قلوب دشمنان

از چنین جولان میدان ظاهر و پیداستی

کسی نیارستی قدم بر کار زار وی

نهد هر که از نام آوران پیر یا برناستی

پنجة مردانه بر شمشیر آتشبار زد

چشم دشمن گوئیا بر صاعقه بیناستی

مرکب از راکب بماند و سرزتنها شد جدا

دستها بی جسم و پیکر بی سرو بی پاستی

راکب و و مرکب دو نیم و شد پیاده از نظام

پهلوانان زهره چاک از وحشت و پرواستی

ضرب شست حیدری از زور بازو شد عیان

آن سپاهیرا تو گفتی بیکران دریاستی

بر صفوف میمنه زد خویشتن را بیهراس

الحذر از دشمنان بر گنبد میناسیت

زد بجان دشمن آتش خرمن هستی بسوخت

دام مرگ افتاد هر کس خود زجا برخاستی

شد ز ترتیب و نظام آن لشگر سفیانیان

گرچه خواهان جلال و عزت دنیاستی

از کمین ناگاه جسته منقذ بیداد گر

گوئیا معنی بر آن شق القمر برخاستی

سروقدش خم شده آماج زخم تیر شد

صورت گلنار وی چون سوسن و رعناستی

تیر باران کرد دشمن تیر بر حلقش نشست

ارغوان از خون خود جسم و تن زیباستی

نوکرم من چون بدربار شه کرب و بلا

ناجیانم مقصدم دنیا و هم عقباستی

2

اگر چه دیده‌ام از هجر تو پر از گهر گردد

میا چو خنده دشمن به جانم نیشتر گردد

بمان در خیمه اما گریه کمتر کن به جان من

مبادا عمه‌ام زینب ز مرگم باخبر گردد

نمی‌خواهم تو باشی بر سرم هنگام جان دادن

که ترسم درد داغ من برایت بیشتر گردد

سرت بادا سلامت ای سحاب آرزو بابا

اگر مرغی چو من بشکسته سر بی‌بال وپر گردد

گمانم عمه‌ام می‌آید ز جا برخیز و یاری کن

که چشمم را ببندی تا نبینم خون جگر گردد

تو ابراهیمی و من هم ذبیح تو ولی دیگر

گمانم نیست برخیزد که سوی خیمه‌ برگردد

زجا برخیز و بنشین پیش پاره پاره جسم من

که ترسم باعث مرگ پدر داغ پسر گردد

3

ای تازه جوان اکبر نوخط پسر من

صد پاره بدن جسم تو پیش نظر من

ای نوگل آفت زدة دهر پس از تو

ای کاش نیفتد بگلستان گذر من

شد حاصل من چشم تری و لب خشکی

از داغ غم تست همین خشگ تر من

تا باد خزان زرد گل روی ترا کرد

سرخ است رخ زرد بخون جگر من

ای خفته بخون با تن صد چاک تو در خاک

رفته زغم هجر تو نور از بصر من

لب باز کن و با پدر خود سخنی گوی

هین محتضرم ای پسر محتضر من

من بیدل و افتاده ز پا سر نعشت

تا باز چه آرد غم مرگت بسر من

منصوری از این نغمة منصوری جانسوز

آتش زده بر خشگ و تر این مختصر من

4

اى طلعت زیباى تو، عکس جمال لم یزل

وى غره غراى تو، ائینه حسن ازل

روح ور وان عالمى ، جان نبى خاتمى

طاووس آل هاشمى ، ناموس حق ، عزوجل

در صولت و دل حیدرى ، ز انروز على اکبرى

در صف هیجا صفدرى ، وى دوحه علم و عمل

اى تشنه بحر وصال ، سرچشمه فیض و کمال

سر شار عشق لایزال ، سرمست شوق لم یزل

اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر

نا کام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل

اى شاه اقلیم صفا، سرباز میدان وفا

بادا على الدنیا العفا، بعد از تو اى میراجل

زینب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو

لیلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل

5

ای کان ادب چو نشده خودباختة تو

شمشیر غمت را برخم آختة تو

مثل دل بیچارة من ای گل زیبا

صدپاره بهر جا ورق انداختة تو

مانند قفس بود جهان بر تو عزیزم

از این قفس تنگ برون تاختة تو

در حالت پیری تو مرا ترک نمودی

این قد چو سروت که چمن ساختة تو

بر آتش غم روز ازل پر زده�ام من

پروانه صفت سوختم و خواستة تو

بهتر نگرم روی تو زیبا شده بازم

برروی دلم وه که چه آراستة تو

دیگر نتوانم ببرم عمر بپایان

این ماندة عمر بغمت کاستة تو

بر این پدر پیر نشاید که بنازی

بازآ بسخن گو به که پرداختة تو

با خاک تو یکسان شدة ایمه تابان

زان بیدق حق بر فلک افراشتة تو

دیوانه غزل گو زغم شاه شهیدان

بر قبر حسین همچو که دلباختة تو

6

ای کوکب همیشه خیمه ، سفر مکن

باشد برو ، ولی جگرم را خبر مکن

این قامت تو ، پیر شُدم تا بزرگ شد

دیگر به جان ِ عمّه مرا پیر تر مکن

جائی زمین بیفت، که عمّه نبیند ات

این خواهر ِ غریب مرا ، خون جگر مکن

از من مخواه ! جمع کنم پیکر تو را

هرگز چنین معامله ای با پدر مکن

7

ای نور خاندان نبوت جمال تو

ای فخر دودمان امامت کمال تو

ای اشبه تمام خلایق بخلق و خلق

بر خاتم نبوت و حسن خصال تو

ای معدن فتوت و سرچشمة ادب

هرگز ندیده دهر کسی بر مثال تو

تو شمع خاندان جلیل امامتی

ای نخانه غرق غم شده اندرزوال تو

افسوس در جوانی و اندر کمان حسن

پژمرده گشت گلشن و باغ جمال تو

لعن خدا به منقذ پست و پلید باد

کزضرب با عمود نگون کرد حال تو

اندر جحیم تا به ابد باددر عذاب

آنشوم و نانجیب که بشکست بال تو

بعد از تو اف بدنیای دون باد

گفت از ته دلش پدر با جلال تو

نعش ترا چگونه برد سوی خیمه گاه

با آه و ناله این پدر پرملال تو

اندر مصیبت تو زمین و زمان گریست

حکمت فدای خاک قدوم و نعال تو

8

تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم

سوختم وز دل و پر درد دعایت کردم

آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی

که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم

توزمن آب طلب کردی ومن سوزی

که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم

گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت

داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم

نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم

نشنیدم سخنیهر چه صدایت کردم

پدرت را نبود بعد تو امید حیات

جان من بودی و تقدیم خدایت کردم

یارب این دشت بلا این من و این اکبر من

هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم

آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول

وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم

ای مؤید چو ترا بنده مخلص دیدم

دگر از بندگی غیر رهایت کردم

مؤید

9

تا که از کف پسرى تازه جوان داد حسین

عالمى را ز غم خویش تکان داد حسین

تا که گلبوسه ز لب هاى پسر چید لبش

قدرت عاطفه خویش نشان داد حسین

تا که خاموش شد از زمزمه �یا وَلَدى�

عشق فریاد برآورد که جان داد حسین

جذبه عشق بنازم که پس از داغ جوان

حکمت صبر نشان بر همگان داد حسین

گفت بر هاشمیون نعش على را ببرند

کز غم داغ پسر تاب و توان داد حسین

نقد جان داد و به حق جان جهان را بخرید

در کف خلق جهان خط امان داد حسین

10

چون به میدان زحرم اکبر رفت

دل زجان شست و سوی دلبر رفت

روح از جسم حرم یکسر رفت

همه گفتند که پیغمبر رفت

زان طرف مرگ به استغبالش

ین طرف جان حسین دنبالش

گفت ای سرو قد دلجویت

لیله قدر پدر گیسویت

ای رخت ماه و هلال ابرویت

صبر کن سیر ببینم رویت

هم کنم خوب تماشای تو را

هم ببینم قدو بالای تو را

ای جگر گوشه من ای پسرم

هیچ دانی که چه آری بسرم

مرو اینگونه شتابان ز برم

لختی آهسته من آخر پدرم

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری بر من راه برو

پدر ایستاده و می کرد نظر

جانب مرگ پسر راهسپر

همچنان سوی سما دست پدر

تا بگوش آمدش آوای پسر

رنگ خود باخت ز بانگ پسرش

زانکه دانست چه آمد به سرش

11

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین، این تن پوشیده به خون اکبر نیست

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من اغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

استخوانهای تو پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست حسن لطفی

12

چه شبها را ببالینت پسرجان تا سحر کردم

بصد امید اندر دل به آینده نظر کردم

بگلزار حیاتم چون تو سرویرا همی دیدم

سرودم نغمة شادی و غم از سر بدر کردم

بدل گفتم که دامادت کنم زینت خود بندم

زخونت جان مادر زینت اندر موی سر کردم

تو نشکفته هنوز ای نوگل لیلی خزان گشتی

منم چون بلبل سرگشته سر در زیرپر کردم

بمرگت عزتم رفت و اسیر کوفیان گشتم

بجای جامة دامادیت نیلی بسر کردم

چو مرغی آشیانم سوخته نومید سرگردان

دودست اندر بغل در این بیابان ناله سر کردم

فلک زد پشت پائی بر بساطم در بدر گشتم

بیا شبهای مادر بین که بیتو چون سحر کردم

بیاد غنچة پژمرده�ام هر جا گلی دیدم

بجای اشک از دیده روان خون جگر کردم

13

خاک سیه رو منه ای گل زیبای من

دیدن جان دادنت برده شکیبای من

با تو سزاوار نیست نزد پدر خواب خوش

خیز و تماشا نما حالت سیمای من

رحم کن ای روح من دیدة خود بازکن

جای تو من جان دهم تو بنشین جای من

این دل رنجور را با سخنی زنده کن

تا بتواند رود سوی خیم پای من

چون تو زنی دست و پا جان من آید بلب

آمده صیاد تو دید و تماشای من

بعد از تو ای جان من خاک سر این جهان

لحظة آخر شود عمر غم افرای من

روز مرا تار شد تیره شده دیده ام

کاش نیاید دگر روز شب آسای من

دل بر بوده زمن بی پسرم کرده�اند

لیک شود شعله�ور آتش سودای من

در خور شوق وصال هستی خود داده�ام

از تن و از جان خویش نیست چوپروای من

میروی آهسته رو تا بتو ملحق شوم

طول دهد تا بحشر شیون و غوغای من

گفته دیوانه را باد برد حضرتش

تا بشود دادرس محشر کبرای من

14

در دلش جلوه امید بتافت

با دو صد شوق بسویش بشتافت

گفت ای چشم و چراغ دل من

رفت بر باد دگر حاصل من

در دلم نیست دگر نور امید

شوق و امید زمن دست کشید

با به من بانگ تو در خیمه رسید

دید زینب ز رخم رنگ پرید

آمدم با چه شتابی سویت

خواستم زنده ببینم رویت

سپه کوفه همه آماده

به تماشای پدر ایستاده

شه روی نعش پسر افتاده

همه گفتند حسین جان داده

بی گمان جان پدر بر لب بود

آنکه جان داد بدو زینب بود

15

دلبردة من عاشق شیدا شدة تو

پوشیده کفن باز چه زیبا شدة تو

از دیده مروجان من این دل شده ویران

من تشنة تو آبحیاتی تو لب عطشان

جز آه نمانده است در این سینه سوزان

با دیدة من بین که چه غوغا شدة تو

آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی

من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی

از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی

در راه بلا رهبر لیلا شدة تو

دل از همه کس من که بریدم بتو بستم

بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم

از دوری تو ناله کنم تا که من هستم

با خون دلم دلبر رعنا شدة تو

یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم

از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم

حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم

بیند کفنت دیده غم افزا شدة تو

کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا

محشر شده از دوری تو خاطر لیلا

تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما

ای محشر من چونشده برپا شدة تو

16

رسم است که چون مرد زکس تازه جوانی

گویند بمرگش که بقا باد پدر را

چون بر سر نعش پسر آید پدر پیر

باگریه در آغوش کشد نعش پسر را

از داغ پسر تا نکند چاک گریبان

گیرند همه دستش و پوشند نظر را

آن یک بنوازش که مکن ناله و افغان

وین یک بتسلی که مزن صورت و سر را

یک دوست بگیرد ز وفا بازوی او را

وان دوست همی پاک کند اشک بصر را

تا آنکه فراموش کند این غم جانسوز

بندند برایش ز وفا بار سفر را

در حیرتم آندم که حسین با دل پرخون

بر جسم پسر داشت زغم دیدة تر را

کی داد بر او تسلیت از مرگ جوانش

میریخت چو از دیده فرو خون جگر را

17

زبس دارم شوق سرکوی علی اکبر

دهم جان از صبا گر بشنوم بوی علی اکبر

باید کاکل و گیسوی مشگین پریشانش

دلی دارم زغم آغشته چون موی علی اکبر

هلال آسا زبار غم کمان شد قامت لیلی

چو از شمشیر کین بشکافت ابروی علی اکبر

بجز نوک سنان ننموده کس دلجوئی بابش

نشان تیر شد چون قد دلجوی علی اکبر

سرعریان پریشان گیسو از بیرون

چو زینب غرقه در خون دید گیسوی علی اکبر

قران مهر و مه شد در دم مردن

حسین بنهاد روی خویش بر روی علی اکبر

چو فردای قیامت هر غلامی هست با مولا

صفا همراه گریان میرود سوی علی اکبر

18

سپند کرد فلک اختران به مجمر مهر

بعارضش چو نظر کرد خال هندو را

که ناگهان زکمین منقذ لعین آمد

گرفته بود بکف تیغ آتشین خورا

نمود جلوه چو محراب کوفه، کرب بلا

خودش چوزادة ملجم علی شمرد او را

چو فرق شیرخدا ضرتبی به اکبر زد

نمود غرقه بخون طرة سمن سورا

خسوف کرد مه آسمان ببرج جمال

بسان مهر که بر ابر میکشد رو را

بصورتی که شفق ماه را احاطه کند

گرفت هاله صفت خون هلال ابرو را

غزال چین حرم شد شکار گرگ خطا

چونافه کرد بخون زلف عتبرین مو را

به بست بر رخش آبفرات و از خونش

گشود نهر چو شط فرات هر سو را

ضعیف گشت دل و رفت قوت جانش

فکند گردن اسب عقاب بازو را

که ای براق وفادار وقت معراج است

بسوی عرش چو رفرف بکن تک پورا

مرا به مسجد اقصی و قرب حق برسان

جدا مساز ز وصل خدا خدا جو را

شهی که خاک درش قاب قوس اوادنی است

کنم مقام خود احمد مثال انکو را

بهر طرف که نگه میکنم جز او نبود

نموده ورد زبان اینما تو لورا

بیاد قامت سروش مدام قمری دل

کشید نغمة یاهو و بانگ کوکورا

که بلکه بار دگر بنگرم بروی پدر

دمی نظر کنم آن سروقد و دلجو را

شود قتیل ره حق هر آنکه روز الست

بحق کعبه بلی حق دیده قالو را

بحال مادر زارم ترحمی بشتاب

بکف گرفته زنان بر دعا دو گیسو را

شها بعین عنایت بدیده جودی

شفا به بخش فدا آندو چشم جادو را

19

سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

پیش چشمان پدر �وَه� چه خرامان مى‏رفت

مأذنه کرببلا بود و اذان سر مى‏داد

بر لبش نغمه تکبیر و به میدان مى‏رفت

بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

زیر قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

زینب اسپند به کف داشت و دل مى‏سوزاند

یوسف کرببلا جانب کنعان مى‏رفت

اشک مى‏ریخت به پشت سر او آب نبود

به بیابان بلا، جان سلیمان مى‏رفت

دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

گوئیا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

صفحه اول ایثار، چو مى‏خورد ورق

مصحف عشق سوى صفحه پایان مى‏رفت

گیسویش در طیران بود و به دستان نسیم

دست از دل شده با موى پریشان مى‏رفت

پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

آب مى‏کرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

رفت میدان و دل شاه دگر بار شکست

لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شکست

دست بر گردن مرکب سوى بازار آمد

یوسف کرببلا رونق بازار شکست

هرکه با هرچه به کف داشت خریدارش شد

عضو عضو بدن آن بت عیار شکست

نیزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند

بى صف آمد یکى و پهلوى آن یار شکست

نرخ شمشیر چه سنگین و گران بود کزان

باز هم فرق سر حیدر کرار شکست

ناله سرداد و سرآسیمه شه آمد به سرش

دلش از دیدن آن منظره بسیار شکست

پاى بر روى زمین مى‏زد و بابا مى‏گفت

دل خورشید از این واقعه صد بار شکست

یک طرف قطعه‏اى و قطعه دیگر طرفى است

زین مصیبت الف قامت دلدار شکست

بر سر نعش على غصه ز جان سیرش کرد

لرزه افتاد به زانو و زمین گیرش کرد

20

سلام اى، اولین ذبیح الهى

الا اى انعکاس بى گناهى

سلام اى عصمت لا یوصف حق

یگانه مرد توحید صف حق

تو زلفت باد را دیوانه کرده

سر زلف تو را حق شانه کرده

تو سبحان الذى اسرى ضمیرى

تو مرآت خداوند غدیرى

نمى‏دانم کنون اى بى همانند

که دل بر تو ببندم یا خداوند

دهان تو دهان جبرئیل است

اذان تو اذان جبرئیل است

تو پیغمبرترین حیدر مزاجى

تو دریایى ولى کوثر مزاجى

لب لعلت به گوش حق تعالاست

سر زلفت به دوش حق تعالاست

وضویم دائم از پیراهن تست

که خون عاشقان بر گردن تست

به محشر شادم از این نیک بختى

که تو بر دوش ما بالاى تختى

تو اسماعیل ابراهیم عشقى

تو فصلى تازه در تقویم عشقى

اولسنا على الحق را تو گفتى

تو در ایمان دُر یکدانه سفتى

امامت دُرّ زیبنده به فرقت

نبوت تاج تابنده به فرقت

تو باب رحمةٌ للعالمینى

تو دوم احمد روى زمینى

تو باید جاى پیغمبر بمیرى

تو باید از همه بهتر بمیرى

تو باید رشته تسبیح باشى

تو باید خویش را از هم بپاشى

تو یحیاى تمام کائناتى

تو اسماعیل بام کائناتى

کنون که پاى تو اندر رکاب است

به پشت پاى تو اشک رباب است

تو تصویر وداع کودکانى

کمال الانقطاع کودکانى

تو گه شیر یسار و گه یمینى

تو همرزم یل ام البنینى

ظهور ماه من چون آفتاب است

تویى آن مصطفى که‏بوتراب‏است

تو آن آویخته تیغ جدایى

تو شیر بیشه‏هاى لایزالى

تسلّاى سکینه دیدن تست

امید کوکان بوسیدن تست

ز پیش دیده‏ها اى تو مه نو

چه بابا کش شدى آهسته‏تر رو

ترحم کن کمى وقت وداعت

ببین اهل حرم را در سماعت

تو احساس غریبى در خیامى

�عزیزى� را تو در خیمه دوامى

مباد اى روح این تن بر نگردى

مبادا لیلى من بر نگردى

در آنها که تو را تا خیمه بردند

تنت را مثل تسبیحى شمردند

دل سقّا هم از داغت کباب است

که تشییع پیمبر از ثواب است

21

شاه شهید گفتا چو ندید کربلا را

درداکه راز پنهان خواهد شد آشکارا

ای بخت همتی کن تا زود کشته گردد

باشد که باز بینم دیدار آشنارا

اکبر چو شد بمیدان گفتا شه شهیدان

بادوستان مروت با دشمنان مدارا

در کربلای عشقش باید که کشته گردی

گرتو نمی�پسندی تغییر ده قضا را

صبح شهادت آمد مستانرا بگوئید

هات الصبوح و هبّوا یا ایها السکارا

جام می مصیبت از نوجوانی آور

ساقی بشارتی ده پیران پارسا را

اکسیر ماتمش را بر قلب خویشتن زن

کین کیمیای هستی قارون کند گدارا

سرباز در عزایش دلده زدست برگو

دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا

22

شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز

بهر مخالفان عراق آن مه حجاز

در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب

کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز

زآن انجمن رسید بانجم غباز غم

زآن دوده رفت بگردون دون نواز

شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت

کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز

پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز

همواره باد نخل مراد تو سرفراز

مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد

بهر جهاد بد منشانم خط جواز

رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم

پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز

با مادر شکستة خود در وداع گفت

در هجر من مسوز بسودای من بساز

شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش

گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز

و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود

روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز

گفتا بر این گروه گواهی که میکنند

آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز

چون میشدیم مایل روی رسول تو

ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز

یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم

ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز

برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم

تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز

23

فلک با این همه جور و جفا و ظلم که داری

تو را نبوده حیا و تو هیچ شرم نداری

چرا که مادر گیتی نزاده چون اکبر

به حسن و قامت و خط مردنش چه سهل شماری

ترا زکشتن اکبر بگو چه سود رسیده

به غیر ینکه دل مادرش تو داغ گذاری

شنیده ی که شود عندلیب عاشق گل

ولیک وقت طراوت شگفتکی و بهاری

نه ینکه چون علی اکبر فسرده و پژمان

فتد زرونق و حسن و شگفت و تاب و قراری

بگوید یکه بدی اول کلام من

بوقت نطق ولی در سکوت مضماری

یا ستاره من زودتر غروب نمودی

بلی که کم شود عمر نجوم صبح وبکاری

خسوف ماه شود در کمال و بدر عزیزا

ولی خسوف تو پیش از کمال شد طاری

دلم ترا وطن و قلب من شده قبرت

تو در ضمیر من از جمله سرو اسراری

وفا و سیرت و صهبائی ینکه جان دهد اکبر

عزیز فاطمه بگرفته اش به سینه و زاری

24

گــفــت ای تـــازه جــوان نـوثـمـرم

دیــده بـگــشــا و بـبـین چشم ترم

ای گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــیــد

قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـیـد

خـیــز و بــابــا بــه کـنـارم بـنـشـین

مـاتـمــت کـرده مرا زار و غمین

ای پـسـر رفـتی و خون شد دل من

ســیــل غــم کند ز بن حاصل من

عـلـی ای یـوســف گــل پــیــرهــنم

مـن چـو یـعــقــوب دچـــار مـحنم

ای جوان چشم بره، خواهر توست

مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست

نـوجـوان اکـبـرم ای نـیـک خـصال

ایـکـه بودی به نبی،‌شبه و جمال

هـیـجــده ســالــه مـن خـیز ز جـای

گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزدای

عـلی ای کـوکــب تــابـــان ســحـــر

بــود کــوتــاه چــه عـمـر تو پسر

ای دریــغـــا کــه ز بـیـداد زمـــــان

بــاغ امـیـد دلــم گــشــتــه خزان

شـد تـنــت پــاره ز تــیـــغ اعــــــدا

ایــن چـه حـالـسـت فــدایـت جـانا

نــازنـیـن پـیــکـر تـو از چه بخاک

بــیــنـم افـتـاده و لیکن صد چاک

داغ جــانـکـاه تـو پـرسـوخــت مرا

فـاش گـویم که جگر سوخت مرا

روشــنــی بـخـش بـکـاشـانــــه دل

بــی تــو تـاریـک بــود خـانــه دل

حـیـف و صـد حـیـف فتادی تو ز پا

بــعــد تــو خــاک بــفـــرق دنــیـا

تــن مـجــروح تــرا ای پــســــــرم

نـتــوانــم کــه بــرم ســوی حـرم

خــم شــد و چــهــره اکـبـر بـوسـید

گــل پــر پــر شــده اش را بـوئید

بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت

با کسم نیست دگر گفت و شنفـت

هــر زمـان لـب بـگـشایم به سخن

گـویــم ای اکـبـر مـن اکـبـر مـن

گــو �حـیـاتـی�‌ ز مـصیبت لب بند

نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد

25

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره

ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم می‌زد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم ،جز آه نیست چاره

زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من

با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم

جای نفس برآید، از سینه‌ام شراره

ای جان رفته از دست ،بگشای دیده از هم

جانی بده به بابا ،حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد

فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم، با چشم خویش دیدم

خورشید غرق خون را، در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم

افتاد یاس خونین ،با زخم بی‌شماره

جسم عزیز جانم ،چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده ،از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک

میثم بر آن تن پاک ،خون گریه کن هماره

26

من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم

صبحم زستاره سحرم دست کشیدم

شد روز جهان از نظرم تیره تر ازشب

آنجا که زنور بصرم دست کشیدم

دربادیه عشق زطوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشیدم

با خون جگر این گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشیدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علی از جگرم دست کشیدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشیدم

اثار شهادت به رخش دیدم و مردم

وقتی به به جبین پسرم دست کشیدم مؤید

27

من اولین مصراع نظم کربلایم

من اولین جانباز دشت نینوایم

نامم علی اکبر و در خلق و منطق

شبه ترین چهره به ختم الانبیائم

من اولین پیمانه نوش جام اشکم

چون رفته تا معراج دل صوت صدایم

من اولین گلواژه شعر حسینم

یا اولین قربانی کوی منایم

من شیر سرخ بیشه های الغدیرم

در خیبر فتح المبین خیبر گشایم

من کربلا را کربلا آباد کردم

در عشق و مستی کربلا بیداد کردم

من با عطش تا اوج آزادی پریدم

عطشان ترین لبهای عالم را بوسیدم

شهدی که من نوشیدم از پیمانه عشق

شیرین تر از آن در همه هستی ندیدم

زینب لبم را بوسه میزد من ز دستش

او دل به من میدادو من دل میبریدم

او دور من می گشت و من هم دور زهرا

من تشنه بر لبهای او او آب دریا

من غنچه تکبیر لبهای حسینم

من یوسف کنعان زیبای حسینم

چون خال سبز هاشمی دارم به صورت

من نکهت شب بوی گلهای حسینم

دارم به چهره نور سبز فاطمیه

من خط و خال روی سیمای حسینم

ای اهل عالم من نوای نینوایم

چون که اذان گوی مصلای حسینم

در خلق و خلق و منطق و خیبر گشائی

گلواژه دست تولای حسینم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

در صحنه میدان علی را ناز شستم

من شیر سرخ بیشه های کربلایم

من لافتای حیدر خیبر گشایم

ای اهل عالم من اذان گوی حسینم

چون رفته تا اوج فلک موج صدایم

شمع حیسنی را من که من پروانه بودم

خوشکل ترین پروانه از پروانه هایم

من نسخه پیچ اشک درمانگاه عشقم

من مهر هر نسخه در دارالشفایم

جدم علی حلال کل مشکلات است

من هم علی اکبر مشکل گشایم

ارم مدال فاطمی چون روی سینه

من اشبه الناسم به زهرای مدینه

من روی قلبم عکس آزادی کشیدم

شهد شهادب را به آزادی چشیدم

دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل

با عشق از بازار آزادی خریدم

من بلبلی هستم که در گلخانه اشک

شهد گل از لبهای آزادی مکیدم

من جان زینب را به یک لحظه گرفتم

چون خون به پای نخل آزادی چکیدم

زینب صدایم می زدو من می دویدم

تا اینکه در مقتل به دلدارم رسیدم

من کربلا را کربلا آباد کردم

ویرانه کاخ جهل و استبداد کردم

من حجله شادی کنار دجله بستم

گل دسته در گلدسته ها بنیاد کردم

من هم بلال و هم اذان گوی حسینم

در عشقبازی کربلا بیداد کردم

من رهبر یک نسل و فرهنگی جوانم

در نینوا دانشکده ایجاد کردم

من هستیم را در خم یک گوشه دادم

با نخل دین را با خلوصم شاد کردم

بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته

ای عاشقان این کربلا شهر بهشته

من دوره دیده در نظام ذوالفقارم

من غنچه گلهای باغ هشت و چهارم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

خیبر گشای دیگری در روزگارم

من اولین جانباز اردوی حسینم

چون انقلاب کربلا را پاسدارم

من زنده کردم نام جدم مرتضی را

من اکبرم یا حیدر دلدل سوارم

هرگز ندارم افتخاری بهتر از این

من حجله بسته در بهار کار زارم

28

نوگلا، گردیدنت پرپر بدینسان زود بود

دریم خون خفتنت از جور عدوان زود بود

ای علی ، ای بلبل گلزار باغ مصطفی

این چنین خاموشیت جانا بدوران زود بود

طایر قدس آشیان از تیر صیاد جفا

بی پر و بی بالیت در این بیابان زود بود

همچو مرغ بسملی بینم ترا در خاک و خون

توتیاسان جسمت از سم ستوران زود بود

خاک بر فرق جهان و زندگانی بعد تو

رفتنت زین دار ای سرو خرامان زود بود

خیز ای رعنا جوان بین گشتم از داغ تو

پیرفرقتت از بهر من ای ماه تابان زود بود

بین جوانان بنی هاشم به بالینت غمین

داغت اندر قلب این رعنا جوانان زود بود

با دوصد افغان برم بر خیمه گاه اما فسوس

محنتت بر مادر گیسو پریشان زود بود

اشگ میریزد بصیر از چشم گوید این چنین

ماتم اکبر برای شاه خوبان زود بود

29

هر آن مادر اندر دل غم مرگ پسر دارد

زحال ام لیلای جوان مرده خبر دارد

نشاید داغ مرگ نوجوان را بردن از خاطر

خصوص آن مادر در زندگانی یک پسر دارد

اگر نالد زنی از داغ مرگ نوجوان خود

یقین آه جگرسوزش بهر قلبی اثر دارد

میان خاک و خون افتاده جسم اکبر رعنا

نمیدانم چرا لیلی بسر قصد سفر دارد

ندارد قدرت رفتن زخود لیلای افسرده

برای یاریش اکنون بهر سوئی نظر دارد

به دشواری جدا شد از سرنعش علی اکبر

زدرد این مصیبت تا قیامت چشم تر دارد

به هر زحمت جوانش را نموده هجده ساله

بامیدی که در پیری نهال او ثمر دارد

دگر موی سر لیلا سفید از داغ اکبر شد

مدام اندر دلش نفرین بچرخ حیله گر دارد

شد شوریده سر لیلا چومجنون در بیابانها

بسان چشمة زمزم سرشک اندر بصر دارد

شده صبر و شکیبائی ز دست او دگر بیرون

ازین ماتم اخوت را بجنت نوحه گر دارد

30

یارب زحالم آگهی کز تن روانم میرود

مانند گل از گلستان اکبر جوانم میرود

یارب گواهی کاین زمان شد جانب میدان روان

شبه رخ ختم رسل سرو روانم میرود

ای شبه خیر المرسلین مهلاً‌ که از داغت یقین

تا آسمان هفتمین آه و فغانم میرود

رفتی تو ای بابا برو ،‌بنگر که از داغت چسان

صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم میرود

یارب تو می باشی گواه کاکنون به سوی این سپاه

با سینه پر سوز و آه ،‌آرام جانم میرود

31

یک گل ز گلزار حسین در بزم جانان میرود

از بهر جانبازی حق اکبر بمیدان میرود

چون دید بابش بی معین گردیده در آن سرزمین

بهر قتال مشرکین با لعل عطشان میرد

آن سر و قد نوجوان چون شد بسوی دشمنان

بابش بدنبالش روان با چشم گریان میرود

جان پدر بود آن پسر با چهرة همچون قمر

گوئی که در چشم پدر آن جسم چون جان میرود

آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو

بر عزم هیجا با عدو چون شیر غرّان میرود

از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا

فریاد آل مصطفی تا عرش رحمان میرود

طوطی بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان

یک گل زگلزار حسین در بزم جانان میرود

32

یم فاطمی در سرمدی، گل احمدی، مه هاشمی

ز سرادقات محمدی طلعت ظهور جلاتی

بسما قمر، به نبی ثمر – به فاطمه در ، بعلی گهر

بحسن جگر، بحسین پسر چه نجابتی چه اصالتی

بملک مطاع ، بخدا مطیع ، بمرض شفا بجزا شفیع

چه مقام بندگیش منیع بچه بندگی و اطاعتی

خم زلف او چه شکن شکن بمثال نقرة خام تن

سپری بکتف و کفن به تن بچه قامتی چه قیامتی

ز جلو نظر سوی قبله گه ، زقفا نظر سوی خیمه گه

که نمود شه بقدش نگه ، بچه حسرتی و چه حالتی

زقفا دوزن شده نوحه گریکی عمه گفت و یکی پسر

که نما بجانب ما نظر باشارتی و نظارتی

حسینجمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ

1 لایک

نظرات1 ارسال نظر

علیشنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 ب.ظ

بسیار زیبا بود برادر. خدا قوت و دست مریزاد. امیدوارم که در پناه این بزرگوار موفق باشید. التماس دعا.

1 0

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)

نام

ایمیل

آدرس وبسایت

مشخصات مرا به خاطر بسپار

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد


برچسب‌ها: تعزیه, کرمان, نرماشیر, بم
+ نوشته شده در  جمعه دهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 13:15  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 


برچسب‌ها: جشن, فهرج, کرمان, میراث
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ساعت 0:32  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 


برچسب‌ها: کرمان, سردار, بیمه, تعزیه
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ساعت 0:23  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

حسین مرادزاده عزیزآبادی فرزند علی (نعمت الله)اهل استان کرمان شهرستان بم- شهرستان نرماشیر _ دهستان عزیزآباد بخش مرکزی - روستای ده وسط (عزیزآباد وسط ).
تولد : درسال 1350 درقلعه بالا عزیزآباد دارای دو برادر و دو خواهر.حسین
شروع به تحصیل : از 6سالگی درسال 1356 دبستان شهید طاهرنیا ده وسط .
دوران راهنمایی :مدرسه شهید بهشتی عزیزآباد پایین .
دوران متوسطه :دبیرستان شهید رجایی قاسم آباد .
فارغ تحصیل :خرداد ماه سال 1368
انجام خدمت سربازی :تاریخ اعزام 1368/9/18.
محل خدمت :پادگان آموزشی شهید بهشتی کرمان .
بعدازدوران آموزشی : بسیج شهرستان کرمان خیابان شریعتی بعدازمیدان آزادی ._ دفتر قضایی پارک نشاط کرمان .
سپاه مقاومت شهرستان بم واحد تدارکات .
پایان خدمت سربازی : 1370/12/18
ادامه تحصیل :
دوره کارشناسی : شروع دوره کارشناسی درسال 1373 دانشگاه آزاد اسلامی واحد جیرفت در رشته کارشناسی علوم قضایی .
فارغ تحصیل دوره کارشناسی علوم قضایی در سال 1376 .
دوره کارشناسی ارشد : شروع دوره کارشناسی ارشد در سال 1393 دانشگاه آزاد اسلامی واحد رفسنجان در رشته جزا و جرم شناسی .
فارغ تحصیل دوره کارشناسی ارشد : درسال 1396.
موضوع پایان نامه فارغ التحصیلی کارشناسی ارشد :
«تحلیل حبس زدایی در رویکردهای نوین قضایی باتوجه به قانون مجازات سال1392 »،
مشاغل ومسئولیتها :
۱-مدیریت باشگاه کاراته پوریای شعبه ولی شعبه سوم نرماشیر.
۲- فروشنده فروشگاه مواد غذایی .
۳- کارمند کمیته امداد امام خمینی ره زاهدان .
۴- جهاد سازندگی نگهداری شبکه های آب آشامیدنی .
۵- کارمند شرکت آب وفاضلاب روستایی .
۶- رئیس اداره آب وفاضلاب بخش ریگان .
۷- رئیس اداره آب وفاضلاب بخش روداب .
۸- رئیس اداره آب وفاضلاب بخش نرماشیر.
۹-کارشناس حقوقی آب وفا ضلاب شهرستانهای شرقی استان کرمان .
۱۰-مدیرامورآب وفاضلاب شهرستان ریگان ارسال 1393.
۱۱- رئیس اداره آب وفاضلاب شهرچترود کرمان درسال 1397.
۱۲-کارشناس حقوقی اداره کل آب وفاضلاب استان کرمان .
۱۳- مدیرامورآب وفاضلاب شهرستان فهرج از اسفند ماه سال 1401.
۱۴-عضو شورای حل اختلاف شماره 7قاسم آباد شهرستان نرماشیر.
۱۵-عضو شورای اسلامی روستای ده وسط عزیزآباد شهرستان نرماشیر بمدت 6سال .
۱۶-تاسیس دفتر بیمه سینا در شهرستان نرماشیر.

حسین مرادزاده عزیزآبادی فردی جهادی-انقلابی -ولایی- پیرو راه ولایت هست.
شروع به تحصیل حسین مرادزاده همزمان هست با طلوع انقلاب اسلامی در ایران به رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی رحمه الله علیه.تمامی سخنرانی های بنیانگذار جمهوری اسلامی و خاطرات انقلاب رابیاددارد و همزمان با رشدوشکوفایی انقلاب اسلامی در ایران رشدوپیشرفت کرده است.
ایشان اعتقاد دارد که تمامی موفقیتها وپیشرفتهایی که کسب کرده همه ازبرکات انقلاب هست چون قبل از انقلاب چنین مسئولیتها وشغلهایی مختص فرزندان خان وفئودالها بوده وا خانواده مستضعفان مانند بنده چنین پست و مقامی رافقط بایددرخواب می‌دیدم که فرزند ذکور ارشد خانواده بودم در سن 7 سالگی پدرم را ازدست دادن وهیچ نان آوری نداشتیم که با طلوع انقلاب اسلامی تحت سرپرستی کمیته امداد امام خمینی ره قرار گرفتیم وباسختی ومشقت تابستان ها کنارکوره های آجرپزی کارمیکردیم وزمستان ادامه تحصیل می‌دادیم تااینکه دوران طفولیت ومدرسه راگذراندیم وله لطف خداوند چون رنج کشیده بودیم وله سختی تلاش میکردیم دردوران مدرسه باری خداوندهمیشه شاگرداول مدرسه بودم ازلحاظ معدل درسی وله همین دلیل معلمین بزرگوارم بیشتردلسوزی و همکاری میکردند. که بنده دست تک تک معلمین عزیزم راکه در راه پیشرفت من زحمت کشیدن می بوسم وقدردان زحمات این عزیزان هستم. علی الخصوص معلم عزیزوبزرگوارم آقای رضایی که در کلاس چهارم و پنجم ابتدایی در دبستان ده وسط معلمم بودوباتهیه کلیه ملزومات من ازجیب شخصی خود مانع ترک تحصیل من شد که من قادر به جبران زحمات نیستم فقط آرزو دارم پرسایه پروردگار متعال عمرباعزت همراه با موفقیت داشته باشند .جناب آقای همت آبادی(همتایان)معلم مدرسه راهنمایی عزیزآبادپایین خیلی زحمت کشیدند و...که ازهمه بزرگواران سپاسگزارم ودعاگو .
حسین مرادزاده درخانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود لذاعلاقه فراوانی به اهلبیت ع وسالارشهیدان اباعبدالله الحسین ع داشت ومکرردرمراسم مذهبی وروضه خوانی وهیئتهای سینه زنی زنجیرزنی شرکت میکردوازهمه مهمتر علاقه زیادی به آئین سنتی و مذهبی تعزیه خوانی داشت به همین دلیل ابتدا شروع به مداحی درهیئتهای مذهبی محلی کرد وکم کم وارد عرصه تعزیه خوانی شد وطولی نکشید که دراین عرصه وهنرتعزیه جایگاه خوبی پیداکرد و مورد توجه بانیان ومردم هیئتی شهرستان های شرق استان کرمان قرارگرفت تا اینکه با برادرش بنام حسن مرادزاده که ازمخالف خوانان بنام تعزیه شرق استان کرمان هست و تعدادی دیگر از تعزیه خوانان بومی محلی گروه تعزیه خوانی علی اکبر ع را به سرپرستی برادران مرادزاده پایه گذاری کردند که تاکنون به لطف خداوند شهرستانهای بم-نرماشیر -فهرج وریگان و همچنین در سطح استان کرمان درحال اجرای تعزیه می‌باشد وهرسال دهه اول محرم را در شهرستان نرماشیر بمدت ده روز عزاداری دارند.که انشاالله مورد قبول اهلبیت ع وفاطمه زهرا س قراربگیرد.


برچسب‌ها: تعزیه سرا, قودجان, اصفهان, آبفا
+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم اسفند ۱۴۰۳ساعت 2:55  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

عباس مجلس حر:

گر تو فرمان داده‌اي بر اين سپاه از خير و شر
چيست منظور شما در کربلا کردن گذر؟
با که داري گفتگو، ‌اندر دلت منظور چيست؟
از کدامين سرزميني، عزم و پيغام تو چيست؟

چرا آنقدر لاف مردي زني
چو عباس هرگز نزاده زني
چو دست يدالله برآرم به جنگ
کنم عرصه بر لشگر شاه تنگ
اگر بر کشم نعره‌اي از جگر
کنم لشگرت جمله زير و زبر
اگر اذن جنگ از حسين داشتم
چه تخمي تو را در زمين کاشتم
چه سازم که اذنم نداده است شاه
به يک حمله سازم شما را تباه
بيان کن به من اي حر پهلوان
کجا مي‌روي با سپاه گران

چرا آنقدر لاف مردي زني
چو عباس هرگز نزاده زني
چو دست يدالله برآرم به جنگ
کنم عرصه بر لشگر شاه تنگ
اگر بر کشم نعره‌اي از جگر
کنم لشگرت جمله زير و زبر
اگر اذن جنگ از حسين داشتم
چه تخمي تو را در زمين کاشتم
چه سازم که اذنم نداده است شاه
به يک حمله سازم شما را تباه
بيان کن به من اي حر پهلوان
کجا مي‌روي با سپاه گران

مزن لاف ای حر تو از پر دلی
نزاده چو عباس مادر یلی
منم انکه دارم به تن یادگار
ز حمزه سپر وز علی ذوالفقار
منم انکه عباس نامم بود
به بالای گردون مقامم بود
نباشد مرا مقصد ای پهلوان
کنم خود ستایی برت اینزمان
نمی لافف از زور آذرم گین
گرت نیست باور بگرد و ببین
........................

مزن ای جوانمرد جوش و خروش
به حرف من ای پلوان دار گوش
منم آنکه بر سروران سرورم
شجاعان و یل را زهم بر درم
علی دیده ایدای گروه دغل
ز احزاب و جنگ احد با جمل
من او را یکی پور نام آورم
شجاعان چو کرباس از هم درم
به غیر علی آن شه شیر زاد
شجاعی چو عباس مادر نزاد
صفات بنی هاشمی باشد این
گرت نیست باور بگرد و ببین
.............................

منم آنکه بابم به شش ماهگی
به گهواره اژدر ز هم بردرید
منم آنکه بر سروران سرورم
ابوالفضل نور دل حیدرم
اگر بر کشم نعره روز نزاع
شود زهرة شیر در بیشه آب
نمی لافم از زور وز رزم کین
گرت نیست باور بگرد و ببین
..........................

نامم ار خواهی بدان عباس سقای حسین
آنکه در دشت شهادت با برادر یار شد
نام باب اقدسم ساقی کوثر حیدر است
آنکه حق را در حقیقت مخزن الاسرار شد
گو به من از وصف خود ای پهلوان در این نبرد
روز تیره پیش چشمم همچو شام تار شد
................................

چرا ای حر نام آور تو از جانت خروشانی
مقابل با تو شد عباس پور شاه عمرانی
نبودی نهروان و هم به صفین آن زمان بینی
صفوف ان همه لشکر زدم بر هم به یک آنی
بیان کن ایا میر اژدر سنان
کجا می روی با سپاه کران
در اینجا برای چه کار آمدی
پی صلح یا کارزار آمدی
.......................................


برچسب‌ها: تعزیه بم, ارشاداسلامی, کرمان, دهزیار
+ نوشته شده در  شنبه ششم مرداد ۱۴۰۳ساعت 9:55  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
عکسآپلود عکس" />رئیس جمهور محبوب ودوست داشتنی -خادم الرضا جناب دکترسیدابراهیم رئیسی شهادت مبارک

آپلود عکس" />آپلود عکس" />مهندس حسین مرادزاده مدیرامورآب وفاضلاب شهرستان دارالوحدت فهرج


برچسب‌ها: مدیر, مهندس, مرادزاده, کرمان
+ نوشته شده در  پنجشنبه سوم خرداد ۱۴۰۳ساعت 0:21  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

تعزیه امام حسین ع :حسین مرادزاده


برچسب‌ها: شرق استان, تعزیه, کرمان, بم
+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 0:38  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 

آپلود عکس" />

حسین مرادزاده تعزیه خوان بم نرماشیر فهرج وریگان استان کرمان


برچسب‌ها: بم, نرماشیر فهرج, ریگان, کرمان
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۲ساعت 23:39  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
نام :حسین

نام خانوادگی :مرادزاده عزیزآبادی

نام پدر:علی

تاریخ تولد:1350/4/1

محل تولد:دهستان عزیزآباد -شهرستان نرماشیر -استان کرمان

مدرک تحصیلی: کارشناس ارشدحقوق

رشته تحصیلی :جزا و جرم شناسی

اخذدیپلم:خرداد ماه سال1369دبیرستان شهیدرجائی قاسم آباد

انجام خدمت مقدس سربازی:از18آذرماه سال 1369لغایت 18اسفند1370

محل خدمت:سپاه مقاومت استان کرمان

همزمان باانجام خدمت نظام وظیفه به ورزش کاراته زیرنظراستادمهدی مثنوی پور نیزپرداخت.

بعدازانجام خدمت سربازی درروستای ده وسط عزیزآبادمغازه خواروبارفروشی بازکرد.

درکنارمغازه داری باشگاه کاراته ای درروستای ده وسط بازکردوبه آموزش جوانان پرداخت.

بعدازمغازه داری بعنوان کارمند درکمیته امدادامام خمینی (ره)زاهدان مشغول بکارشد.

درسال 1373جهت ادامه تحصیل از کمیته امداد استعفاکرد ودردانشگاه آزاداسلامی شهرستان جیرفت دررشته علوم قضائی مشغول به تحصیل شد.

درمهرماه1373همزمان باشروع به تحصیل ازدواج کرد.

همزمان باتحصیل ازسال1374درجهادسازندگی سابق(جهاددهستان عزیزآباد)قسمت نگهداری شبکه های آب آشامیدنی مشغول بکارشد.ابتدابعنوان آبداربود تااینکه ازسال1379بعنوان مسئول ایستگاه آب وفاضلاب دربخشهای:ریگان- روداب-ونهایتانرماشیربعنوان مسئول بودوازسال1384 بعنوان امورحقوقی آب وفاضلاب شهرستان بم وباارتقابخشهای ریگان-فهرج-ونرماشیربه شهرستان عنوان امورحقوقی آب وفاضلاب چهارشهرستان رابعهده داشت.

شایان ذکرمیباشدکه مدت کوتاهی هم مسئول اموررفاهی شرکت آب وفاضلاب روستایی استان کرمان نیزبود.

ازسال1391مجددابه ادامه تحصیل دردانشگاه آزاداسلامی رفسنجان رشته جزا وجرم شناسی پرداخت.

ازسال1393تاسال1396بعنوان مدیرآب وفاضلاب روستایی شهرستان ریگان منصوب شد.

حسین مرادزاده عزیزآبادی بعنوان بسیجی درپایگاه مقاومت شهیدبختیارزاده ده وسط نیزافتخاربسیجی راداشت وهمچنین بعنوان بسیجی فعال عضوگردان عاشوراناحیه مقاومت شهیدرجائی رستم آبادنیزمیباشد.

ازدیگرمسئولیتهای ایشان:1- به مدت شش(۶)سال رئیس شورای اسلامی روستای ده وسط بود.

2-بعنوان دبیر شورای حل اختلاف شماره ۷ قاسم آبادنیزافتخارهمکاری دارد.

3-عنوان رئیس اداره آب وفاضلاب روستائی شهرچترودنیزدرکارنامه ایشان میباشد.

4-تحت عنوان کارشناس خبره دردادگاه نرماشیر نیزازافتخارات وی هست.

 


برچسب‌ها: شهرستان بم, کرمان, مدیر, دادگاه
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 1:15  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
نام :حسین

نام خانوادگی :مرادزاده عزیزآبادی

نام پدر:علی

تاریخ تولد:1350/4/1

محل تولد:دهستان عزیزآباد -شهرستان نرماشیر -استان کرمان

مدرک تحصیلی: کارشناس ارشدحقوق

رشته تحصیلی :جزا و جرم شناسی

اخذدیپلم:خرداد ماه سال1369دبیرستان شهیدرجائی قاسم آباد

انجام خدمت مقدس سربازی:از18آذرماه سال 1369لغایت 18اسفند1370

محل خدمت:سپاه مقاومت استان کرمان

همزمان باانجام خدمت نظام وظیفه به ورزش کاراته زیرنظراستادمهدی مثنوی پور نیزپرداخت.

بعدازانجام خدمت سربازی درروستای ده وسط عزیزآبادمغازه خواروبارفروشی بازکرد.

درکنارمغازه داری باشگاه کاراته ای درروستای ده وسط بازکردوبه آموزش جوانان پرداخت.

بعدازمغازه داری بعنوان کارمند درکمیته امدادامام خمینی (ره)زاهدان مشغول بکارشد.

درسال 1373جهت ادامه تحصیل از کمیته امداد استعفاکرد ودردانشگاه آزاداسلامی شهرستان جیرفت دررشته علوم قضائی مشغول به تحصیل شد.

درمهرماه1373همزمان باشروع به تحصیل ازدواج کرد.

همزمان باتحصیل ازسال1374درجهادسازندگی سابق(جهاددهستان عزیزآباد)قسمت نگهداری شبکه های آب آشامیدنی مشغول بکارشد.ابتدابعنوان آبداربود تااینکه ازسال1379بعنوان مسئول ایستگاه آب وفاضلاب دربخشهای:ریگان- روداب-ونهایتانرماشیربعنوان مسئول بودوازسال1384 بعنوان امورحقوقی آب وفاضلاب شهرستان بم وباارتقابخشهای ریگان-فهرج-ونرماشیربه شهرستان عنوان امورحقوقی آب وفاضلاب چهارشهرستان رابعهده داشت.

شایان ذکرمیباشدکه مدت کوتاهی هم مسئول اموررفاهی شرکت آب وفاضلاب روستایی استان کرمان نیزبود.

ازسال1391مجددابه ادامه تحصیل دردانشگاه آزاداسلامی رفسنجان رشته جزا وجرم شناسی پرداخت.

ازسال1393تاسال1396بعنوان مدیرآب وفاضلاب روستایی شهرستان ریگان منصوب شد.

حسین مرادزاده عزیزآبادی بعنوان بسیجی درپایگاه مقاومت شهیدبختیارزاده ده وسط نیزافتخاربسیجی راداشت وهمچنین بعنوان بسیجی فعال عضوگردان عاشوراناحیه مقاومت شهیدرجائی رستم آبادنیزمیباشد.

ازدیگرمسئولیتهای ایشان:1- به مدت شش(۶)سال رئیس شورای اسلامی روستای ده وسط بود.

2-بعنوان دبیر شورای حل اختلاف شماره ۷ قاسم آبادنیزافتخارهمکاری دارد.

3-عنوان رئیس اداره آب وفاضلاب روستائی شهرچترودنیزدرکارنامه ایشان میباشد.

4-تحت عنوان کارشناس خبره دردادگاه نرماشیر نیزازافتخارات وی هست.

 


برچسب‌ها: شهرستان بم, کرمان, مدیر, دادگاه
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 1:14  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
اجرای مراسم تعزیه خوانی وشبیه خوانی توسط گروه تعزیه خوانی علی اکبرع شهرستانهای شرقی استان کرمان  باسرپرستی برادران مرادزاده .   زمان برگزاری مراسم ازاول محرم لغایت دهم محرم بمدت ده روز )بیستم شهریور1397لغایت بیست ونهم شهریورماه)(97/6/20 الی 97/6/29).        مکان برگزاری مراسم :   شهرستان فهرج-روستای برج معاذ .                                                                           

گروه تعزیه خوانی علی اکبر ع باهمکاری تعزیه خوانان اصفهان .

گروه موزیک هنرمندان اصفهان:متشکل از:یکنفرنوازنده ترومپت -یکنفر نوازنده نی -یکنفر طبال.

باهمکاری خادمین وبانیان مجلس عزای اباعبدالله الحسین ع روستای برج معاذ واهالی محترم روستای برج معاذ

بامحوریت وهمکاری صمیمانه پیرغلامان ودوستداران اهلبیت علیهم السلام روستای برج معاذ :حاج علی صابری -حاج آقای رمضانی -حاج آقای طباطبایی-حاج آقای دهنوی -حاج آقای گلستانی -ودیگرمشتاقان اهلبیت ع .


برچسب‌ها: تعزیه خوانی, شبیه خوانی, اصفهان, کرمان
+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم شهریور ۱۳۹۷ساعت 2:31  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
اجرای مراسم تعزیه خوانی وشبیه خوانی توسط گروه تعزیه خوانی علی اکبرع شهرستانهای شرقی استان کرمان  باسرپرستی برادران مرادزاده .   زمان برگزاری مراسم ازاول محرم لغایت دهم محرم بمدت ده روز )بیستم شهریور1397لغایت بیست ونهم شهریورماه)(97/6/20 الی 97/6/29).        مکان برگزاری مراسم :   شهرستان فهرج-روستای برج معاذ .                                                                           

گروه تعزیه خوانی علی اکبر ع باهمکاری تعزیه خوانان اصفهان .

گروه موزیک هنرمندان اصفهان:متشکل از:یکنفرنوازنده ترومپت -یکنفر نوازنده نی -یکنفر طبال.

باهمکاری خادمین وبانیان مجلس عزای اباعبدالله الحسین ع روستای برج معاذ واهالی محترم روستای برج معاذ

بامحوریت وهمکاری صمیمانه پیرغلامان ودوستداران اهلبیت علیهم السلام روستای برج معاذ :حاج علی صابری -حاج آقای رمضانی -حاج آقای طباطبایی-حاج آقای دهنوی -حاج آقای گلستانی -ودیگرمشتاقان اهلبیت ع .


برچسب‌ها: تعزیه خوانی, شبیه خوانی, اصفهان, کرمان
+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم شهریور ۱۳۹۷ساعت 2:29  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  | 
حسین مرادزاده عزیزآبادی فرزند علی -متولد اول تیرماه 1350-محل سکونت روستای ده وسط عزیزآباد(عزیزآبادوسط)شهرستان نرماشیر-استان کرمان-شروع به تحصیل سال1356-سال اخذدیپلم خرداد1369دررشته علوم انسانی-اعزام به خدمت سربازی آذر1369-ترخیص اسفند1371-ازابتدای سال1372شروع به مغازه داری کرد وهمچنین کلاس کاراته درهمان محل تولد بازکرد-ازابتدای سال 1373درکمیته امدادزاهدان مشغول بکارشد-درهمان سال دردانشگاه جیرفت دررشته علوم قضایی پذیرفته شدکه ازکمیته امداداستعفانمود ودرجیرفت مشغول به تحصیل شد-درمرداد1374درجهادسازندگی سابق قسمت آبرسانی مشغول بکارشد-درسال1376مدرک کارشناسی علوم قضائی خودرااخذکرد-درسال1381جهت همکاری بادادگستری درشورای حل اختلاف شماره۷قاسم آبادبنوان دبیرشورامشغول به همکاری شد-درسال1391دررشته کارشناسی ارشد دانشگاه رفسنجان پذیرفته وشروع به ادامه تحصیل کرد-دربهمن 1393مدیرآب وفاضلاب روستایی شهرستان ریگان معرفی شدتاسال1396-وهم اکنون بعوان رئیس اداره آب چترودازتوابع کرمان مشغول میباشد


برچسب‌ها: حقوق, مدیر, کرمان, آب وفاضلاب
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم تیر ۱۳۹۷ساعت 7:50  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  |