كسى كه ناز مرا مى كشید مادر بود
كسى كه حرف مرا مى شنید مادر بود

 

كسى كه گنج بدستم سپرد بود پدر
كسى كه رنج به پایم كشید مادر بود

 

كسى كه شیره جان مى مكید من بودم
كسى كه روح به تن مى دمید مادر بود

 

كسى كه در دل شب از صداى گریه من
سپندوار زجا مى جهید مادر بود

 

كسى كه خارى اگر پیش پاى من مى دید
چو غنچه جامه به تن مى درید مادر بود

 

كسى كه دور اگر مى شدم ز دامانش
برهنه پا ز پیم مى دوید مادر بود

 

ز دست دشمن هستى در این سیه بازار
كسى كه جان مرا مى خرید مادر بود

 

كنار بستر بیماریم پرستارى
كه تا به صبح نمى آرمید مادر بود

 

بروزگار جوانى كسى كه قامت او
به زیر بار محبت خمید مادر بود

 

كسى كه در غم و اندوه و در پریشانى
به دردهاى دلم مى رسید مادر بود

 

گهى خشونت و تندى گهى عطوفت و مهر
نشان و مظهر بیم و امید مادر بود

 

گهى دعا و ثنا گاه ناله و نفرین
بهشت و دوزخ و وعد و وعید مادر بود

 

غرض كسى كه ز دنیا و آرزوهایش
براى خاطر من دل برید مادر بود

 

كشید رنج ز آغاز زندگى تا مُرد
كسى كه خیر ز عمرش ندید مادر بود

 

یكى شكسته قفس ماند و خسته مرغى زار
 كه از ثَرى به ثریا پرید مادر بود

 

چو درگذشت نگارنده با تأسف گفت
كه آن براه محبت شهید مادر بود

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۰ساعت 10:3  توسط حسین مرادزاده عزیزآبادی  |